خانه > اینفوگرافیک > مرد (شوهر) وابسته به خانواده | علایم وابستگی؟ | چطور باید رفتار کرد؟

مرد (شوهر) وابسته به خانواده | علایم وابستگی؟ | چطور باید رفتار کرد؟

[تعداد: 555   میانگین: 2.3/5]

مرد وابسته به خانواده

 

مرد وابسته به خانواده را چطور بشناسیم؟

 

اگر پای درد دل خانم های متاهل بنشینید، مطمئنا بخش بزرگی از آنها، از وابستگی بیش از حد همسر خود به مادر و سایر اعضای خانواده اش، ناراضی هستند. برای بررسی و علت یابی این موضوع، ابتدا باید تعریفی از وابستگی افراطی ارائه داد. چون نمی توان اسم هر نوع رابطه ی صمیمی را وابستگی گذاشت.

 

وابستگی یا دلبستگی؟!

 

مردها یا به خانوادشان دلبسته هستند یا وابسته. شاید در نگاه اول نشود تفکیکی بین این دو مقوله قائل شد. اما باید اشاره کرد که وابستگی زمانی صورت می گیرد که ما به کسی به خاطر نیازی که به وی داریم، وابسته باشیم.

اما دلبستگی زمانی است که ما به خاطر علاقه ی صرف، به کسی نزدیک شویم بدون اینکه هیچ نیازی به وجود او داشته باشیم. مشکل بسیاری از مردهای ایرانی این است، که مرزی بین وابستگی و دلبستگی قائل نیستند. اما باید به این نکته توجه کرد که پس از ازدواج قاعدتا روابط خانوادگی دچار تغییر شده و اولویت های زندگی دستخوش این تغییرات خواهند شد.

 

انواع وابستگی

 

گاهی برخی افراد وابستگی های مالی، عاطفی به خانواده های خود دارند. یعنی نمی توانند بدون چتر حمایتی آنها، از پس نیازهای معیشتی خود و خانواده شان بر بیایند. گاهی نیز این وابستگی، به دلیل نقص شخصیتی در فرد به وجود می آید. به این معنا که فرد چون قادر نیست برای زندگی خود تصمیم بگیرد، به خانواده متکی می شود. در چنین حالتی، خانواده ها هم به خود اجازه می دهند در کوچکترین مسائل زندگی فرزند خود دخالت کنند.

 

راهکارهای  مناسب:

 

گارد گرفتن ممنوع

 

خانم های عزیز اگر وارد زندگی مشترک شده اید و پس از ازدواج متوجه این ضعف شخصیتی در همسرتان شده اید، بهتر است به جای گارد گرفتن در مقابل مادر و سایر اعضای خانواده ی همسر، از در دوستی وارد شوید. اگر مهر و محبت خالصانه ای نسبت به خانواده ی همسرتان نشان دهید، بی شک آنها شما را راحت تر در حلقه ی عاطفی خود خواهند پذیرفت.

 

غر زدن ممنوع

 

به جای جنگیدن و مدام غر زدن و تلاش برای کم کردن این رابطه ی مادر و فرزندی، بهتر است به مادر همسرتان نزدیک شوید، گاهی لازم است از نفوذ او روی فرزندش برای پیش برد هدف های خود استفاده کنید.

 

متهم کردن ممنوع

 

همسرتان را برای کارهایش متهم نکنید، سعی کنید با محبت های بی دریغ و خالصانه ی خود، خلا عاطفی شخصیت همسرتان را پر کنید؛ تا او شما را محرم خود بداند و کم کم شما را جایگزینی برای خانواده اش به شمار بیاورد.

 

اختلال شخصیت وابسته

 

بی شک نمی توان اسم هر نوع وابستگی را اختلال شخصیتی گذاشت. چرا که ممکن است از این وابستگی ها برای همه ی ما در شرایط مختلف پیش بیاید. اما لازم است گفته شود که اختلال شخصیت وابسته، به فردی اطلاق می شود که توانایی تحمل تنهایی را ندارد، از طرد شدن واهمه دارد، در تمام امور زندگی نیازمند کمک گرفتن از دیگران است. قارد نیست تصمیم های هر چند کوچک را به تنهایی اتخاذ کند، در روابط خود مرزی ندارد، یعنی به دیگران علی الخصوص پدر و مادر خود، به راحتی، اجازه می دهد در شخصی ترین مسائل زندگی اش وارد شده و اظهار نظر کنند.

 

اگر در مرحله ی آشنایی هستید…..

 

برای شناخت چنین مردهایی باید وارد گفتگوهای پیوسته شوید، در حین گفتگو، کدهایی به دست خواهید آورد که به شما این امر را ثابت می کند. اگر خواستگار شما در جواب حرفها و درخواست های شما، مدام چنین جملاتی را مطرح می کند: «باید با خانواده ام مشورت کنم» «اجازه بدهید ببینم نظر خانواده ام در این مورد چیست؟» و سوال هایی از این دست.  یا هنگامی که مورد سوال واقع می شود، دیگران به جایش پاسخ می دهند؛ تمام این نکته های ریز می تواند نشان دهنده ی شخصیت وابسته ی این فرد باشد.

 

چگونه اطمینان حاصل کنیم….

 

گاهی شک و تردید هایی در حین آشنایی برای فرد پیش می آید. به صورتی که به طور قطع و یقین، نمی تواند درباره ی وابستگی یا عدم وابستگی طرف مقابل اظهار نظر کند، برای حصول اطمینان می توانید گفتگوهای هدف دار را طراحی کنید.

 

پرسش از خاطرات

 

از خاطرات خانوادگی اش سوال کنید، خاطره ها در ضمیر ناخودآگاه هر فرد اثر می گذارند، اگر فردی وابسته به خانواده باشد، در هر خاطره ای اثری از  آن را خواهید دید. توجه کنید که چقدر دیگران در خاطره هایش پر رنگ هستند.

 

پرسش از انتخاب ها

 

از او درباره ی انتخاب هایش سوال کنید، اگر خود فرد، در انتخاب رشته، شغل، و سایر انتخاب هایش دخیل نبوده این یک هشدار جدی برای شماست.

 

خود محوری یا خانواده محوری

 

توجه کنید که در صحبت هایش، در نقل خاطره هایش، تمام دقت و تاکید و توجهش به دیگران است یا خودش را محور قرار می دهد، بیشتر از دیگران حرف می زند یا از خودش و آرزوهایش.

 

سربازی و دانشگاه

 

از او درباره ی دوره ی سربازی یا دانشگاهش سوال کنید، اینکه چقدر در این روزهای دور از خانواده دلتنگ آنها می شد.آیا توانسته بود که مستقل زندگی کند و خودش از پس کارهاش بربیاید یا همیشه محتاج کمک و رسیدگی کسی بوده است؟ مستقل و دور از خانواده بودن براش سخت بوده یا آسان؟!

 

روابط بعد با خانواده پس از ازدواج

 

-از او بپرسید که بعد از ازدواج، ترجیح می دهد هرچند وقت یک بار  به خانواده اش(پدر و مادر ، خواهر و برادر، عمه ، عمو ، خاله و ….. ) سر بزند؟ هفته ای چندبار؟ هفته ای یک بار؟ ماهی یک بار؟

-اگر بخواهد به سفر برود(بعد ازدواج) آیا حتما باید با خانواده و اطرافیانش همراه شود یا سفر دو نفره و کم جمعیت را ترجیح می دهد؟


-دوست دارد تعطیلات آخر هفته را چگونه سپری کند؟(بعد ازدواج)؟ آیا تحمل تنهایی و وقت گذراندن فقط با همسرش را دارد، یا حتما باید به مهمانی برود و مهمانی بدهد و هرجایی که حضور داشته باشد، خانواده اش را نیز همراه ببرد؟

– مشکلاتی را که در زندگی هرکدام از اعضای خانواده( دور و نزدیک) پیش آمده است، به چه نحوی حل شده است؟ و به این دقت کنید که چقدر اعضای خانواده وارد حریم خصوصی همدیگر می شوند و درباره ی مشکلات همدیگر اظهارنظر می کنند؟ چقدر اهل میانجی گری و وساطت و ریش سفیدی هستند؟ آیا همه ی اعضای یک خانواده، یا یک فامیل از تمام جزئیات  زندگی همدیگر با خبرند؟  آیا کسی رازی دارد؟ یا تمام مسائل زندگی شان برای همدیگر آشکار است؟

اگر به نقطه ی مشکوکی برخوردید دقیق شوید، تمام کلمات او را با دقت گوش دهید، در نهایت مشاوره ی قبل از ازدواج را به طور جدی پیگیری کنید.

 

با خواستگار وابسته ازدواج کنیم؟!

 

مردهای وابسته به خانواده را می توان در سه دسته بندی قرار داد:

 

-مردانی که مادرشان در تمام امور زندگی برایشان تصمیم گیری کرده و خواهد کرد.

-مردانی که مادرشان منبع عاطفی آنها بوده و خواهد بود.

-مردانی که مادر خود را مسول حل اختلافات زناشویی قرار خواهند داد.

مطمئنا هیچ مشاوری به شما نخواهد گفت که با این خواستگار ازدوج کنید یا ازدواج نکنید، مشاورها همان طور که از نام شان پیداست، تنها دید شما را وسعت می بخشند، نکته هایی را از سخنان خودتان استخراج می کنند که شاید شما بی توجه از کنارش عبور می کنید. بنابراین تصمیم گیری نهایی در این خصوص به عهده ی شخص شماست.

اما باید به این نکته دقت کنید که در زندگی با فردی وابسته، شما همیشه نفر دوم زندگی خواهید بود. آیا تحمل نفر دوم بودن را دارید؟ همچنین باید این نکته را به طور آگاهانه بپذیرید که در امور زندگی تان امکان هر نوع دخالتی وجود خواهد داشت. به این نکته هم بیندیشید که آیا شما توانایی کنترل اوضاع را در چنین زندگی خواهید داشت؟

 

تغییر دادن را فراموش کنید

 

اگر با این دیدگاه وارد رابطه می شوید که پس از ازدواج وابستگی همسرتان را کنترل کرده و او را از خانواده اش دور نگه دارید؛ باید گفت که شما سخت در اشتباه هستید. فردی که با یک خصوصیت اخلاقی تربیت می شود و به بلوغ می رسد حتی اگر تحت تاثیر شما بخواهد تغییر کند، به حد مطلوبی که مد نظر شماست، نخواهد رسید.

 

نکته ی آخر

 

نکته ی آخر اینکه به هم زدن یک خواستگاری، بسیار راحت تر از به هم زدن زندگی زناشویی یا نامزدی است. پس بهتر است تمام جوانب را سنجیده سپس جواب مثبت یا منفی را اعلام کنید.

 

100 نظر
  • مامان هانا آگوست 22, 2017

    فقط میتونم به دخترهای دم بخت توصیه کنم که حواسشون رو جمع کنن ازدواج با مرد وابسته و مامانی مساوی بدبختیه! از منی که چند ساله دارم میسوزم و می سازم بشنوید! با اینکه الان یه دختر 5 ساله هم دارم ولی هنوز هم که هنوزه شوهرم نمی تونه برای زندگی مون تصمیم بگیره همه ی امور زندگی رو باید با مادرش چک کنه و ازش اجازه بگیره. آدم به ستوه میاد توی چنین زندگی

  • عسل دسامبر 7, 2017

    سلام
    من تو خواستگاری متوجه شدم که همسرم اعتماد به نفسش کمه و اقتدار نداره.
    رفتم مشاور گفت تو بهش اعتماد به نفس بده و اقتدار بده.

    تو خرید های قبل عقد فهمیدم که مادر بد دهن و خانواده دخالت کنی داره. اما نتونستم نامزدی رو بهم بزنم. ترس از تنها موندن باعث شد که رهاش نکنم.

    • پاسخ ادمین به عسل دسامبر 16, 2017

      سلام
      عسل عزیز این مشکل شدت و ضعف داره. اگر اعتماد به نفس و نداشتن اقتدار همسرتون شدت نیافته و هنوز میشه کنترلش کرد مشکل خاصی پیشنمیاد. به شرطی که همسرتون دهن بین نباشه و وابستگی افراطی به مادر شنداشته باشه در این صورت شما میتونید تاثیرهای مثبتی روشون بگذارید.
      خوشبخت باشید.

  • المیرا جولای 1, 2018

    سلام
    با خانواده پر رو چیکار باید کرد ؟
    مادر شوهرم 4 تا پسر داره ولی فقط از همسر من که چهارمی هست توقع داره ، انگار کلفت خونشونه
    کافیه یک بار به خواستش بگه نه ، هر جا بشینه میگه فلان کارو خواستم انجام نداد
    اینکه کارای پدر و مادر رو انجام بدی وظیفه ی هر فرزندی هست ولی همه رو نباید از یکی توقع داشت و اینکه ممکنه بعضی وقتا ادم شرایطش رو نداشته باشه و نتونه اون لحظه انجام بده .کارهایی که خودشون قادر به انجامش هم هستن.
    نتیجه مهربونی و دلسوزی هم این میشه

    • پاسخ نسرین به المیرا جولای 4, 2018

      به نظرم چند بار پاسخ نه ی منطقی بشنون دیگه دست شون میاد که رابطه ی مادر فرزندی قرار نیست به سیستم فرمانده و فرمان بر تبدیل بشه
      البته شما نباید ورود پیدا کنین بهتره خود همسرتون این کار رو انجام بدن.

  • زهره جولای 8, 2018

    سلام
    به عنوان نکته ی آخر گفته شده که به هم زدن یک خواستگاری، بسیار راحت تر از به هم زدن زندگی زناشویی یا نامزدی است. پس بهتر است تمام جوانب را سنجیده سپس جواب مثبت یا منفی را اعلام کنید.
    من درگیر یک رابطه 10 ساله ام که عاشق هم هستیم ولی خانواده پسر اجازه ازدواج نمی دن و فکر می کنم ایشون جزو دسته ی اول هستن “مردانی که مادرشان در تمام امور زندگی برایشان تصمیم گیری کرده و خواهد کرد.” و همینطور برادر و خواهرشون… ما باید چکار کنیم؟

    • پاسخ مشاور خانواده به زهره جولای 9, 2018

      به نظرم برای کسی که ده سال توی یه رابطه ی نامعلوم مونده و هنوز هم به وصال با اون آدم امیدوار هست نمی شه توصیه ای کرد. شما قطعا دوست دارین که بقیه راهکاری بهتون بدن که تهش به فراموش کردن اون آدم منجر نشه. اگر کسی بهتون بگه رهاش کن چون این رابطه به ازدواج ختم نخواهد شد قطعا ناراحت میشین. همین که اینجا این سوال رو مطرح میکنین نشونه ی همینه. چون اگر واقعا براتون مهم بود میرفتین پیش یه مشاور و ازش راهکار میخواستین. شما می ترسین چون نمیخوایین این رابطه رو از دست بدین. اما به عنوان یه مشاور بهتون توصیه میکنم به طور جدی برین پیش یه مشاور اونم نه تنهایی بلکه با دوس پسرتون. اگر این آدم جنم زندگی کردن داشت باید تا حالا این جنم رو بهتون نشون میداد. البته هیچ چیز رو نمیشه قضاوت کرد اون هم از راه دور و با حداقل دانسته ها. به هر حال شما نیاز به دوره های مشاوره ی حضوری دارین.

      • پاسخ پری به مشاور خانواده اکتبر 15, 2020

        سلام من ۵ماه هستش که ازدواج کردم،همسرم خیلی به خانوادش وابسته هست،هیچوقت دوست ندارم از خانوادش جدا بشه یا با هم بد بشن،اما همیشه تعادل داشتن در زندگی و در هر کاری بهترین راه حله،خانواده همسرم آدمهای مهربانی هستن اما خواهر شوهرم تو این ۵ ماهی که منو میبینه هی از علاقه خودش به همسرم به یاد ندارم که یک بارهم نگفته باشه،میگه هی میگه یک روز نیاد خونه من انگار یه چیزیو گم کردم، اینو میدونم که به هم علاقه دارن من هم برادر دارم و خیلی دوستش دارم اما هیچوقت نمیرم به زن برادرم چنین چیزایی بگم اخه مگه میشه خانوادتو و خواهر برادرتو دوست نداشته باشی لازم به ذکر نیست این همه اونم پیش زن برادرت،نمیدونم فکرم خیلی مشغول میشه میترسم تو زندگیم مشکل ساز بشه،من یه زندگی آروم و بدون دخالت خانواده ها میخوام

  • مانا سپتامبر 14, 2018

    سلام
    ازتون خواهش میکنم با مرد وابسته ازدواج نکنید هر کی میگه خیلی مهم نیست و یا اگه بچه بیاد درست میشه رو اصلا گوش ندید.
    من خودم با همچین مردی زندگی کردم خیلی خیلی سخته همیشه شما نفر دوم “سوم زندگی همچین مردی هستید تمام زندگیتون تحت کنترل مادرش قرار میکیره و اجازه دخالت تو هرموضوعی رو به مادرش میده”حتی ی بیرون رفتن ساده با شوهرت رو کنترل میکنه واین جور مردها به شدت از مادرشون حساب میبرن حتی در مورد لباس پوشیدن من نظر میدادن و شوهرم من رو مجبور میکرد طبق سلیقه اونها لباس بپوشم و خیلی از دخالت های دیگه که الان نمی تونم همشو بگم” همیشه بینمون دعوا و بحث بود دیگه خسته شدم تصمیم خودمو گرفتم و میخوام ازش جدا شم.

  • وحیده نوامبر 20, 2018

    مرد وابسته وحشتناکترین شکنجه روحی برای یک زن هستش. این مردان هنوز بند نافشون از مادرشون جدا نشده و مادرشون مثل یک شیطان رجیم تمام زندگی رو بهم میریزه.
    اگر فکر میکنید درست میشن کاملا اشتباهه
    من دومین ازدواج همسرم هستم و همسرم به شدت منفعل و بی عرضه ست. زندگی اولش رو بعد از پانزده سال به دلیل زگیل بازیهای مادرش به متارکه کشید. و الان من بعد از ۳ سال زندگی زجر آور و با داشتن یک دختر ۲ ساله به دلیل وجود این زائده ی زشت و خرابکار که همین مادر زگیلش میباشد دارم ازش جدا میشم.
    اگر میخواهید با چنین عنصر بی مصرفی زندگی کنید ، هرگز نکنید…
    اگر هم دارید زندگی میکنید که خدا صبرتون بده….
    اگر هم تصمیم به بیرون کردن این عنصر منفعل و زگیل چسبیده بهش هستید که خدا قوت… یک لحظه هم درنگ نکنید…
    وسلام

  • فهیمه کاردان پور دسامبر 28, 2018

    من ۴ ساله که ازدواج کردم شوهرم به شدت تحت تاثیر حرف های مادرش قرار میگیره و خیلی به مادرش وابسته ست. کافیه من کاری داشته باشم یا امتحان و کلاس داشته باشم سریع از این موضوع سو استفاده میکنه و میره پیش مادرش یا این که با مادرش میره بیرون. اگر اینطور باشه پس هر وقت سر کاره من هم باید برم پیش مامانم. منم که نمیتونم همه ی وقتمو صرف شوهرم کنم. توی همین رفت و آمد ها مامانش خیلی روش تاثیر میذاره طوری که بعد از این که از پیش مادرش میاد اخلاقش کلا عوض میشه. حتی شوهرم به خاطر مادرش کتکم زده.مادرشوهرم توی همه ی کارهای ما دخالت میکنه این که کجا بریم کجا نریم کی بخوابیم. متاسفانه ما توی یه ساختمان زندگی میکنیم و این موضوع هم باعث شده مادرشوهرم همه ی کارهای ما را تحت نظر داشته باشه. من هر وقت بخوام وسیله ای بخرم باید با هزار ترس و لرز این کارو بکنم چون بعدش به خاطر حرفایی که مادرشوهرم به شوهرم میزنه من و شوهرم اختلاف پیدا میکنیم. حتی با این که چندین بار با مادرشوهرم به خاطر این کارهاش برخورد کردم و حتی با شوهرم سر این موضوع اختلافات زیادی داشتم بازم مادرشوهرم به کارهاش ادامه میده. واقعا نمیدونم چی کار کنم شوهرمم راضی نمیشه به مشاور خانواده مراجعه کنیم.

  • زهرا ژانویه 5, 2019

    سلام شوهر منم وابسته به خانواده چه عرض کنم با این که سه برادر و سه خواهرن ولی اونایی که اموالشو خوردن کنار کشیدن اینم که در کل در خدمت اوناست البته رسیدگی جزو وظایف هر فرزندیه ولی نه یه فرزند حالا میگم پدر و مادرشو باشه خدا رو خوش نمیاد مادرش همیشه یاداوری میکنه که خواهراس دلتنگشن به اونا هم تنهایی میره سر میزنه و چند ساعتی هم میشینه اینم تحمل کردم کارای اونا مثلا ماشین گرفتن و خونه گرفتن و کارای اداری بچه هاشون اینم تحمل باید بکنم اونا به کنار دوستاش که هر روز با اوناست یا کوهنوردی یا تو مغازه نشستن و خلاصه خوشگذرانی با اونا یا خانوادش و انجام کارای خانواده و دوست هم روستایی حالا بگی هم یا دعوا یا قهر قهرم که بکنه صب میره شب میاد و یا اخر دعوا فحش و کتک و در قبال فحش من نمیتونم یه فحشم بهش بدم اون موقع دیگه جنازم رو زمینه با این اوضاع شاغلم هستم حقوقم هم دست اونه هر چقدم بگی بابا برا ما هم وقت بزار میگه مثلا چیکار کنم هر جا هم بری باید با پدر و مادر اون بری نری خودش تنهایی با اونا میره حیف به دو تا بچه ای که خدا داده ولی واسه خاطر دوتا دخترم مجبورم تحمل کنم همه کارای خونه و اداره و بچه ها با منه اونم با خانوادش علتش هم اینه که مادرش مردمو میگه که به پدر و مادرس نمیرسن اینم با اون حرفا مصمم تر میشه تازه یه جادو هم خونم گذاشته بودم خدا خودش هدایتش کنه

    • پاسخ مهیاس به زهرا مارس 12, 2020

      من هفت ساله با آدمی زندگی میکنم که الان همسن پسر خودم فقط هیکلش بزرگه اما تمام رفتارش بچه گانه است توی مجردی آنقدر وابسته به خانواده اش نبوده از وقتی با من ازدواج کرده عوض شده اینو خانواده شوهرم میگن واسه هرکاری از اونا اجازه میگیره حتی کارت پولشم دست اوناست واسه غذاخوردن اونا منو میدن چی بپزم اصلا طاقت ندارم دیگه اما دوتا بچه دارم شوهرم عصبانی وبد دهنه کتک زدنشم ملسه حتی کاری من بیشتر از من دوست داره میگه اون بیست ساله عروس این خانواده است هرکاری واسه خانواده اش میکنم انگار وظیفه بوده بعدش میگه گاوها من شیر ده نمیدونم چکارکنم خسته شدم خواهش میکنم راهنمایی کنید

  • مهناز فوریه 11, 2019

    سلام . من ی خواستگاری دارم ک با صحبت کردن لز بین حرفاش متوجه
    شدم که با اینکه 35سالشه ولی مادرش لباس براش میخره و انتخاب میکنه ب گفته خودش میگه چون من وقت ندارم و سرگرم کارم و اصلا حوصله خرید ندارم . میگه من خیلی عاطفی هستم. چون پدر و مادرش از هم جدا شدن و اینهمیشه کنار مادرش بوده . حتی مسافرت هم با مادرش میره.چون من گذشته ب خاطر همین وابستگی نامزدمیو بهم زدم . خیلی میترسم آیا اینا میتونه نشانه وابستگی باشه ؟؟؟

    • پاسخ ادمین به مهناز آوریل 12, 2019

      لزوما لباس خریدن و با مادر مسافرت رفتن نشونه وابستگی نیست. خب شما هم وقتی مجرد هستین طبیعیه که با خانواده مسافرت میرین. اگر نیاز دارین که مطمئن بشین حتما همراه خواستگارتون به مشاور مراجعه کنید. یک سری تکنیک ها و مراحل مشاوره داره که میتونید از این قضیه مطمئن بشید.

  • ستاره مارس 19, 2019

    اینکه یه پسر در انجام کارهایی شخصییش کاملا به خانوادش وابسته است نشونه خیلی بدیه (اکثر اوقاتم با بهانه وقت نداشتن توجیه میشه). چیزی که من تجربش کردم و دیر فهمیدم. بعد از ازدواج دیدم همچنان همون روند ادامه داره و انگار با مادر و خواهرش ازدواج کردم. حتی در جزیی ترین و شخصی ترین مسایل باید مطابق نظرات اونا عمل میکردم و گرنه یه دعوای حسابی راه میفتاد که نمیکردم و همش دعوا داشتیم. دردناک ترین چیز اینه که همه وجودتو محبتتو وقف یکی کردی و همه عمرتو قراراه باهاش سپری کنی … نمیخای طلاق بگیری و اون هیچوقت بهت حق نمیده که ناراحت بشی و بهت بربخوره و میگه ایراد از تو هست. چون تمام زندگیش مادرشه. مادری که از دور نشسته و لبخند میزنه به نابود شدن من.
    کم کم به یک نتیجه بیشتر نمیرسم . اینکه خیلی از خانواده های ایرانی مشکل روانی دارن و عقده ای هستن و حاضرن زندگی بچه هاشونو نابود کنند ولی حرف حرف خودشون بشه…

  • رها مارس 30, 2019

    میشه بگید با مردایی که به تموم اعضای خانوادشون وابستن چکار باید کرد؟

    • پاسخ ادمین به رها آوریل 12, 2019

      خب باید بررسی کرد که این وابستگی در چه حدی هست؟ نرمال یا غیر عادی؟
      اگر غیر عادی باشه که خب مصداق همون موضوع پست ماست، تلاش کنید که با چنین مردی وصلت نکنید.
      اگر وصلت کردین که کار دشواری در پیش دارین. اما هیچ کاری نشد نداره،
      سعی کنید در قدم اول متقاعدش کنید که باهاتون به جلسات مشاوره بیاد.
      مشاور بهتون تکنیک هایی یاد میده که معمولا موثره.
      اما طول میکشه تا این وابستگی کمرنگ بشه باید صبور باشین.
      اما به عنوان یک زن تلاش کنید فرزند وابسته تربیت نکنید. چون تجربه نشون داده مادرانی که همسر وابسته دارند بیش از مادران دیگه به فرزند پسرشون وابسته میشن انگار میخوان خلا عاطفی خودشون رو با فرزندشون پر کنن.

  • نرگس آوریل 8, 2019

    سلام به شما که برای بهتر زیستن مطالعه می کنید
    عزیزان من نظر مشاور رو مطالعه کردم بهترین نظر رو ایشون گفته ومن کسی که 31 سال چنین زندگی داشته میخام به شما بگم هیچ چیز تغییر نخواهد کرد
    اگر اول راه هستید یعنی بچه ندارید منصرف بشید وتمام. بزرگترین موفقیت شما دانایی شماست که متوجه شدید.
    اگر در بطن زندگی هستیدخودتان را قوی کنید وبعد کنار بکشید وبهترین گام شما فرزند پروری صحیح شماست. فرزند وابسته تربیت نکنید که آه پشت سرتون نباشه.
    من 52 سالمه هنوز همین مشکل هست. ولی خدا رو شکر دو فرزند دارم که فکر میکنم استقلالشون از پدرشون خیلی بیشتره
    در ابتدای زندگی متوجه نشدم و آشفته بودم استقلال مالی نداشتم واز همه مهمتر بچه ها تنها حامی ومنبع حمایتشون خودم بودم بنابر این قدرت جدا شدن رو نداشتم بخصوص که بچه ها فنا میشدن
    ولی حالا دو دسته گل دارم که تمام دنیای من هستند

  • گلاویژ آوریل 8, 2019

    حالم از مردهای وابسته بهم میخوره آدمو دیوونه میکنن هر غلطی میکنی همه ی دنیا باخبر میشن چون به مامان جونشون میگن

  • مریم آوریل 24, 2019

    شوهر من وابسته و متعصبه،ب راحتی با ی حرف مادر یا خواهرش با من دعوا میفته،من هیچ حقی درمقابل اونا ندارم،هیچ اعتراضی نباید بکنم،چون آقا ناراحت میشه و کارمون ب دعوا میکشه،ب پدر و مادر من ک میرسه ساکت ی گوشه میشینه و صحبت نمیکنه،همش سرش تو گوشیشه،حالا اگه خونواده خودش باشه…..از همون اول عقد بهم گفت تو کارای خونه ب مامانم کمک کن،هر پنجشنبه جمعه باید اونجا باشیم.انگار من و خونوادم هیچ حقی نداریم،ما میریم اونجا یا اونا میان سرد برخورد میکنه،دارم میسوزم و میسازم،دقیقا من نفر سویم ک مهمم،با همه ی اینا من تک فرزندم هستم و والدینم ب جز من فرزند دیگ ای ندارن،از خدا میخوام بهم آرامش بده،انقد کینه تو دلم دارم و دربارش نمیتونم با کسی حرف بزنم ک افسرده شدم،خدا نابودشون کنه آدماییا رو ک با زندگی بقیه بازی میکنن

    • پاسخ ادمین به مریم می 24, 2019

      می تونم بپرسم دقیقا چرا دارین تحمل می‌کنین؟
      مگر قراره یک بار بیشتر زندگی کنید؟
      زمانی که انسان قدرت تغییر زندگی اش رو داره باید تغییرش بده
      زمانی که قدرت تغییر نداری باید شجاعت تموم کردن اون بحران رو داشته باشی.
      به این دو تا جمله فکر کنید.
      یا تلاش کنید که تغییر بدین ولی اگر نتونستید، به عمر و جوانی خودتون رحم کنید و به راه دیگری فکر کنید.

    • پاسخ آیدا به مریم ژانویه 10, 2020

      دقیقا منم این مشکل رو دارم و مثل شما شجاعت تموم کردن ندارم تموم زندگیم شده دعوا به خاطر وابستگیش به خانوادش خودشم نه فقط مادر کل خانوادش ???

    • پاسخ sh به مریم سپتامبر 3, 2021

      سلام پیش مشاوره خانواده رفتید؟

  • پرسشگر می 21, 2019

    سلام من ۳ سالی میشه ازدواج کردم. تو خانواده مون آدم وابسته نداشتیم. از قبل از عقد مادر شوهرم در مورد من و ما نظر میداد و این روال ادامه داشت حتی تو دوران عقد و بعد از عروسی. فکر می کردم درست میشه اما اشتباه فکر میکردم. تازه فهمیدم که همه مشکلات من از وابستگی بیش از حد شوهر من به خانواده اش هست. همه تو یه ساختمون هستیم. بارها ازش خواستم خونه مستقل بگیره اما هر بار به بهانه ای قبول نکرد چون هم خودش و هم خانواده اش قبول نمیکنن. حالا هم خانواده اش و هم خودش منو تهدید به جدایی کردن. مدتیه اومدم پیش خانواده خودم چون اونجا دیگه آرامش و دلگرمی ای نداشتم. شوهرم یه بار بیشتر نیومد سراغم. خونه اونا و ما تو دو تا شهر جداست. حالا هم جدیدا برگشته به من میگه برو با هر کی میدونی خوشبخت میشی ازدواج کن. این رسم اش نیست که بهترین سالهای جوانی ام رو گذاشتم پای اون و حالا باید با تهدیدهای اونا روبرو بشم. لطفا راهنمایی ام کنید.

    • پاسخ ادمین به پرسشگر می 24, 2019

      دوست عزیز شرایط زندگی سختی داشتین این کاملا طبیعیه که الان دلشکسته باشین. اما لطفا به این سوال پاسخ بدین که الان در این لحظه دوست دارین چه اتفاقی بیوفته؟
      اگر برگردین به اون خونه، دوباره همون اتفاق ها رخ نخواهد داد؟
      آیا همسرتون عملا خانواده‌اش رو به شما ترجیح نداده؟
      آیا با شما اتمام حجت نکرده؟
      درسته که قبول این مسئله یک شکست بزرگه، اما الان که جوان هستین و بچه‌ای ندارین جدا شدن بهتر از اینه که سالها بعد با یک بچه به ستوه بیایین و اقدام به جدایی بکنید یا سالها بسوزید و بسازید به این امید که اصلاح خواهد شد.
      افراد وابسته اگر نخوان که اصلاح بشن، قابل تحمل نیستن.
      باز هم تلاش کنید که همسرتون رو به مشاوره علاقمند کنید، شاید با دوره‌های مشاوره تونستین اون ور متوجه مشکلش بکنید.

  • الینا می 22, 2019

    سلام.من در شرف ازدواج با پسری هستم که مدت ۲سال با هم دوست بودیم.طی چند هفته ی آینده قراره برای خواستگاری بیان خونه ی ما.ما دوشهر متفاوت زندگی میکنیم و شرایط مالی و سطح فرهنگی خانواده ی من خیلی بالاتر از اوناست.ما توی دانشگاه با هم آشنا شدیم.هرچقدر که به ازدواج نزدیک تر شدیم،متوجه شدم که چقدر تعصبات احمقانه روی خانوادش داره.به شدت دستاوردهای تحصیلی و مالی خانوادم رو ناچیز میشمره و مدام ادعا می‌کنه که خانوادش خیلی سطح بالا و مرفه هستند.درصورتی که کاملا برعکسه و هم از نظر مالی خیلی در تنگنا هستن و هم از نظر فرهنگی بسیار عامی و سطح پایین.من با اون آقا رابطه جنسی داشتم و خودم رو مجبور کردم که تمام ایرادات و اختلافات عمیق رو نادیده بگیرم و ازدواج کنم باهاش.اما الان به شدت دچار تردید شدم و حس میکنم از من یه زن افسرده میسازه که خدمتکار خانوادش بشم.در صورتی که من همیشه در حداکثر امکانات و ناز و نعمت بودم.میگه اگر بعدها به خانوادم بی احترامی کنی،حتی اگر۵تا بچه داشته باشیم،طلاقت میدم.و هنوز که زندگی شروع نشده،من رو تهدید می‌کنه به خاطر خانوادش.از طرفی من شرایط مهاجرت از ایران رو دارم و تا الان فقط منتظر بودم که تکلیف ازدواجم مشخص بشه.خوشحال میشم اگر نظرتون رو بگید.ممنون

    • پاسخ ادمین به الینا می 24, 2019

      همیشه گفتیم که یک مشاور حق نداره به شما بگه چیکار کنید یا چیکار نکنید، مشاور نقاط تیره و تاریک رو نشون میده در کنارش نقاط روشن رو هم نشون میده این شمایید که باید انتخاب کنید.
      به نظر نمی‌رسه که جزو اون دسته از خانم‌ها باشین که پایبند یک فرد بمونین چون باهاش رابطه جنسی برقرار کردین. پس وقتی این همه فشار روانی بهتون تحمیل میشه به این فکر کنید که تموم کردن یک رابطه دوستی راحت تر از تموم کردن یک رابطه نامزدیه. تموم کردن یک رابطه نامزدی هم راحت تر از تموم کردن یک ازدواجه.
      به این فکر کنید که با این ازدواج چی رو به دست میارین و چی رو از دست میدین؟
      شما برای من فقط از تاریکی‌های این رابطه گفتین، از این نگفتین که با وجود این همه نقص چرا بهش اجازه دادین که بیاد خواستگاری؟
      قطعا این آدم ارزشش رو داشته که تا اینجا باهاش ادامه دادین. اما لزومی نداره که این رابطه دوستی حتما به ازدواج ختم بشه.
      همون طور که قرار نیست بدون بررسی و تحقیق درست بزنین زیر همه چیز.
      وقتی این همه زنگ خطر از همین الان براتون روشن شده، سهل انگاری نکنید و به این زنگ خطرها با دقت گوش بدید.

  • mina می 22, 2019

    از مادر شوهرم متنفرم شده فیک من خونشو عین من چیده با شوهرم عین معشوقه رفتار میکنه حتی جاهای خصوصی بدنشو در معرض دید شوهرم میزاره مادر خونده شوهرمه درارم عذاب میکشم رنگ موهاشم عین من کرده در کل میخاد جای من باشه

    • پاسخ ادمین به mina می 24, 2019

      در خصوص این‌که چیدمان خونه‌از شو شبیه شما انتخاب کرده یا رنگ موی شما رو تقلید می‌کنه جای نگرانی نیست، میتونید به عنوان یک نقطۀ قوت تلقی کنید و خیلی با اعتماد به نفس عنوان کنید که چون من خیلی خوش سلیقه هستم شما هم از من تقلید می‌کنید. یک زن قدرتمند همیشه نقاط ضعف رو به نقاط قوت تبدیل میکنه.
      اما در خصوص اینکه مثل معشوقۀ همسرتون رفتار می‌کنه به نظر می‌رسه که باید عمیق بررسی بشه، بهتره در این خصوص با همسرتون صحبت کنید یا از پدرشوهرتون بخوایید که به طور غیر مستقیم بهشون تذکر بدن.

  • فاطمه جولای 17, 2019

    با سلام
    من دو سال هست كه با ي اقا آشنا شدم و الان شش ماه هست كه نامزد كرديم، اين اقا از نظر مالي مستقل هست ، در مورد جزييات خريد هاي مراسم يا رستوران ها خودمون دو نفر تصميم گرفتيم ، فقط اين اقا بسيار علاقه به حمايت شديد از مادرش داره ، خود مادرش به من گفت كه اين بچه با بقيه فرق داره و رفتارهاي مشابه خودم داره ، سه تا پسر و دو تا دختر هستن كه همه ازدواج كردن و رفتن و فقط نامزد من در خونه مونده ، پدرشون هم فوت شده . ي بار در حرفاش گفت كه بعد ازدواج بايد هر روز به مادرش سر بزنه ، در طي اين دو ساله هم دوبار مادرش و مسافرت برده ، كه من واقعا ناراحت شدم و بهش گفتم بعد از مراسم ما بايد بريم ماه عسل نه با مادرت بري ! و اون هم ميگه كه حتما ما هم خواهيم رفت . مرتب ميگه ممكنه وقت و از دست بدم و مادرم روزي نباشه و قبطه اين روزا رو بخورم ، گاهي احساس مي كنم نفر دوم زندگيش هستم ولي اون بلافاصله ميگه نه اصلا اينطوري نيست و با زبون نرم راضيم مي كنه ، نا گفته نماند كه در دوران مجردي دوبارمكه و كربلا و خيلي از شهرهاي ايران بردنتش ، ولي هنوزم ميگه بايد هر شش ماه ي بار مسافرت ببرمش ! براي من عجيبه كه بقيه بچه ها خودشون و خيلي درگير نمي كنن و هر كس اولويت و زندگي خودش گذاشته ، نامزد من بسيار مهربان و فداكاره و دايم مي خواد به بقيه كمك كنه ، مثلا در حاليكه خودش در حال تلاش براي مراسم عروسي و تهيه خونه ست به خواهر كوچكش براي عوض كردن خونه ش پول قرض داده !
    نميدونم اين كارها درسته ؟! برخورد من بايد چجوري باشه ؟

  • الی آگوست 3, 2019

    سلام
    من الان9 ماهه ک نامزد کردم ینی عقد کردیم نامزدم هر بحث و دعوا یا حتی کوچکترین چیزیم ک میشه میره ب مادرش میگه،چن وخ پیش سر همین موضوع دعوا کردیم ب خونواده ها توهین شد الان دوماهه ک رفته و ن پیامی و ن زنگی زده و مادرشم خیلی حق ب جانب زنگ زده ب مادرم و تعیین تکلیف میکنه برام حتی مادرش میره پیامایه منو پسرشو میخونه دیگه خسته شدم باید چیکار کنم

    • پاسخ ادمین به الی آگوست 5, 2019

      هیچ مشاوری هر چقدر هم حاذق باشه، حق نداره به مراجعه کننده اش بگه که چیکار کنه. مشاور اسمش روشه، میشنوه و راهنمایی میکنه همین.
      اما دوست عزیز، به نظرم جای خوشبختی اینجاست که در دورۀ نامزدی و عقد متوجه چنین موضوع حادی شدین. حتما و حتما به یک مشاور مراجعه کنید، حتی اگر نامزدتون همراهی تون نکرد، تنهایی برین. تا جایی که میشه برای عروسی اقدام نکنید تا وقتی که تکلیف این مشکل مشخص نشده. چون این اتفاق قرار نیست به طور معجزه واری بعد از عروسی حل بشه، تجربه ثابت کرده که مرد وابسته، همیشه وابسته می مونه. حتی بعد از عروسی شرایط ممکنه به مراتب سخت تر هم بشه. پس با راهنمایی مشاورتون تصمیم نهایی رو در خصوص این رابطه بگیرید.
      براتون آرزوی خوشبختی داریم.

  • ستاره آگوست 7, 2019

    من الان ۷ماهه ازدواج کردم و ۳سال نامزد بودم. واقعا خسته شدم ما با اینکه خونمون طبقه پایین خونه مادرشوهرم ایناست ولی صبح برام زنگ میزنن تا برم بالاتا شب موقع خواب همش تو همچیم دخالت میکنن و همش طعنه. صبح تا شب مسه چی کاراشونو میکنم طلبکارم هستن ولی شوهرم میگه وظیفته. واقعا خسته شدمممم

  • Elli آگوست 7, 2019

    سلام ، من و شوهرم ۱۰ سال با هم دوست بودیم و همدیگر رو خیلی دوست داریم ۲ ساله که ازدواج کردیم . من خیلی خسته شدم شوهرم ۱۴ روز ۱۴ روزه ۱۴ روز سره کار ۱۴ روز خونه ۱۴ روزی که میاد خونه بعداز ظاهرا همش خونه مامانشینا ایم خسته شدم پدر شوهرم فوت شده و تنهاست من شوهرم ۱۴ روز فقط خونه هست و من دوست دارم باهاش تنها باشم اگه به مادر شوهرم رو بدم هر شب میاد اونجا من احتیاج دارم با شوهرم تنها باشم . تازه یه روز هم که نریم خونشون طلبکار هم هست ناراحت میشه یعنی هرجا می خوایم بریم باید بدونه یا با شوهرم حرف که میزنیم دوست داره بدونه چی می گیم خیلی حساس شدممم روی این موضوع کمکم کنید ..

  • sara آگوست 8, 2019

    سلام. من و شوهرم تقریبا ۱۴ ماهه نامزدیم‌و یه هفته مونده به مراسم عروسیمون. خانواده نامزدم ۴ تا پسر هستن که همه شون ازدواج کردن و ما آخریش هستیم. پدر شوهرم مریضه و زمینگیره و مادر شوهرم خیلی حسودی عروساشو میکنه و دخالت آنچنانی نداره. فقط الان که نزدیک عروسیمونه هی زیر گوش نامزدم میگه هر روز باید بیاین به ما سر بزنین چون تو بچه آخری و ما نمیتونیم بدون تو زندگی کنیم… اینارو مستقیم نمیگه و با شیطنت خاصی میگه که نامزدم تحت تاثیر قرار بگیره که میگیره….خودمم اعصابم خیلی داغون شده.خوب ماهم باید به زندگی خودمون برسیم اینطوری نمیشه که… کمکم کنین بعد عروسی چه عکس العملی نشون بدم چیکار کنم توروخدا کمکم کنین….

  • حمید آگوست 23, 2019

    چقدر زنها خودخواهن
    چقدر خودخواهن واقعا
    از قدیم گفتن زنت اهل هرجا باشه تو هم اونجایی میشی
    اینقدر عادیه که ضرب المثل شده. یعنی مرد بدبخت همش باید خونه خانواده زنش باشه. هرچی که میشه ، خانم هوس مادرشو میکنه و …. .
    اگر جلوشونو نگیره ادم، همش خونه مادر زن هستیم. اونام که خدا رحم کنه. رعایت هیچی رو تمیکنن و همش به مرد بدبخت فشار میارن و مرد با سعه صدر هیچی نمیگه.
    اخه خجالتم خوب چیزیه. اخرش مرد یکجا منفجر میشه.
    موجودی خودخواه تر و گربه صفت تر از زن ندیدم.

    • پاسخ یلدا به حمید آوریل 1, 2020

      گربه صفت خود جنابعالی هستی اگر شماب ازنت و خانوادش مشکل داری دلیل نمیشه بقیه ام اینجوری باشن

    • پاسخ فرزانه به حمید اکتبر 5, 2020

      آقای بزرگوار
      حقت بوده هرجوری باهات رفتار کرده زنت

  • الهه آگوست 24, 2019

    سلام .من تازه برام خواستگار اومده ولی فکر میکنم وابسته به مادرشه.میشه راهنماییم کنید چطوری میتونم مطمعن بشم جلسه خواستگاری چ سوالاتی ازش بپرسم ؟

    • پاسخ ندا به الهه فوریه 3, 2020

      سلام
      من ٨سال ازدواج كردم يك پسر ٤.٥ساله دارم و قبل از اين مدت يك سال و نيم عقد بوديم و قبلش سه سال دوست بوديم…متاسفانه….
      همسرم شديدا وابسته به مادرش سه هفته سركاره نيست يك هفته اي كه مياد مستقيم خونه مادرشه
      هيچ تصميمي تنهايي نميگيره تمام موضوعاتمون رو اعلام ميكنه هيچ حريم خصوصي نداريم
      خستم خيلي خستم
      پيش مشاور ميرم ميخوام جدا بشم اما جرات و توانشو ندارم….
      چون علاوه بر وابستگي و مهر طلبي مديريت خشمم نداره و در طول اين سالها بارها منو زده حتي شب اول عروسي…
      فقط از نظر مالي خوبه والا هيچ انگيزه اي ندارم
      رابطه جنسيمون افتضاحه …مخصوصا از جانب من …
      در سرازيري شديد افسردگيم
      راهنماييم كنيد لطفا

    • پاسخ یلدا به الهه آوریل 1, 2020

      الهی جان اگر فکر میکنی طرف به مادرش وابسته اس یا مادرش به پسرش وابسته هیچ جوره قبولش نکن حالا هرشرایطی که داره من خودم با همسرم عاشق و معشوق بودیم وهستیم الان وابستگی خانوادش بهش منو واقعا اذیت کرده دیوانع شدم دیگه تحمل ندارم ولی عاشق همیم کاری نمیتونم بکنم بجز اینک هر روز زنگ میزنن و امار زندگی منو درمیارن و خرده فرمایش میدن و من هرروز حرص میزنم

  • سميرا تختى آگوست 27, 2019

    سلام من يك ساله با خانواده اى وصلت كردم كه ادعاى باكلاسى شديد دارن و فكر ميكنن خيلى مدرن هستن و نژاد برتر، همسرم ٣ خواهر داره و مادرش و خواهراش خيلى ريز و غير مستقيم خط ميدن بهش. الان يك هفته است كه خونه مادرم هستم و گفته كه داره براى جدايى اقدام ميكنه. براى بار سوم هست كه تو ٤ تا دعوتى شديدمون اين تهديد رو ميكنه به من و خانوادم. ميگه خيلى گير ميدى به همه چيزم و ديگه نميتونم. خانوادش كرچكترين كمكى جهت آشتى كه نكردن، خوشخال هم هستن مخصوصا خواهراش ولى مادرم كه اعتراض به خواهرش كرد كه چرا پسرتون رو يكبار دعوا نميكنين انقدر دختر منو تهديد نكنه، گفت اون موقع شما ميگين دخالته. درصورتيكه همسر من كه كوچكترين فرزنده مثل دخترا همه چيز زندگيمونو بهشون گزارش ميده، دارم ديوونه ميشم.
    پدر من با زير پا گذاشتن غرورش يه جلسه اى براى هفته ديگه باهاشون هماهنگ كرده، من زندگيمو شوهرم و دوست دارم . خواهش ميكنم راهنمايى كنين

  • شاهین آگوست 29, 2019

    این خانمها یا واقعا متوجه نمیشن یا خیلی خودخواه و تمامیت خواهند
    ما هر چی که برخورد کردیم از وابستگی شدید زن به خونواده و خواهران و فامیلهای خودشه
    زن وابسته خیلی خیلی بیشتره!این موضوع اظهر من الشمس
    عجیبه این نظرات مضحک! به واسطه دین و سنت و قوانین که همه علیه مرد هستند تموم زندگی و انرژی و پول و وقت مرد توسط زنشون غارت میشه
    همیشه هم طلبکارن

  • سیران مرادی سپتامبر 10, 2019

    سلام به همه عزیزانی که این نظرات رو میخونم.من هفت سال هست که با چنین مردی زندگی میکنم،اشتباه شد زندگی نه ،زنده به گور شدم…متأسفانه دوتا بچه ام دارم که پشت سر هم و ناخواسته بودن….ازتون التماس میکنم با چنین مردانی ازدواج نکنید تورو خدا قبل از ازدواج برید پیش مشاور خودتون رو به جهنم نندازید.
    لطفا برای منم دعا کنید از این جهنم خلاص بشم بارها درخواست طلاق دادم اما قبول نمیکنه…الان تنها راهم اینه که سپردمش دست خدا.از خدا میخوام که منو نجات بده
    همیشه فکر میکنم کجایی زندگیم اشتباه کردم که این آدم توی راهم قرار گرفت…هر گناهی ام کرده باشم هفت سال کفاره اشو دادم.تورو خدا برام دعا کنید

  • زهرا سپتامبر 11, 2019

    من ۳ ساله ازدواج کردم. همسر دوم شوهرم هستم. وابستگی بیش از حد نه تنها به مادرش بلکه به خواهران و دخترهای خواهرش داره‌. در این ۳ سال شاید فقط ماه عسل رو تنها رفتیم هرجا رفتیم همه اونا آویزان ما بودن. همه سفرها رو اول با مادر و خواهرش هماهنگ میکنه آخرین نفر به من روز حرکت میگه سریع این ساعت حاضر شو قراره بریم فلان جا. در مسیر متوجه میشم همه اونا حضور دارن. در طی سفر همه کارها با اونهاست ای نگار من ی غریبه و مهمان رسمی براشون هستم. وقتی اعتراض میکنم شروع به فحاشی و حرف رکیک زدن میکنه و به مادر مرحومم فحش میده. جواب که بدم نتیجه اش میشه کتک خوردن من. وقتی اقوامش خونه ما میان اونا رو صدا میکنه توی آشپزخونه و کارها رو بهشون میگه انجام بدن.و به من میگه جلوی دست و پایی برو بیرون چی میخوای اینجا وایسادی. ۱ دختر ۱ شاله دارم همه کارخای بچه رو خودش دست گرفته حمام کردن غذا دادن و پوشک عوض کردن وقتی بین خانواده اش هست بچه رو از من می گیرن که یا غذای بچه رو بدن یا کارهاش رو انجام بدن هر چی میگم بچه شیر میخواد یا خوابش میاد بهم بدین اصلا محل من نمیذارن. دیگه کم آوردم معترض میشم میگه بچه رو بذار و برو خونه بابات

  • اکرم سپتامبر 19, 2019

    من هم نزدیک 16 سال است با یک مرد کاملا وابسته به خانواده اش زندگی میکنم و دوتا دختر دارم ولی درتمام این سالها هیچ تغییری نکرده با اینکه کارمندم ودائم به فکر تامین زندگی هستم کاملا بی خیال برای خودش زندگی میکنه کاملا بی مسئولیته و فقط باعث شده من یک آدم افسرده و داغون بشم فردی که روزی چندین بار با خانواده اش تلفنی حرف میزنه و هفته ای دو یا سه روز میره و خونه ی مادرش می مونه به بهانه سر زدن با تحریک اونها دست بزن داره من و دو دختر نوجوانم رو تنها میذاره ومیره لطفا لطفا با آدم وابسته ازدواج نکنید من همه چیز رو تحمل کردم ولی وابستگیش رو نمی تونم

  • نرگس اکتبر 8, 2019

    سلام.
    من با همسرم هیچ مشکلی ندارم غیر از دخالت های مادر و خواهرش. با اینکه فرهنگی هم هستن ولی همیشه میگه مشکلی دارین به خودم بگین بعد که میگی بهش صدتا دروغ روش میزاره به شوهرم میگه بعد من باید قسم به همه پیغمبرها بخورم که شاید باورش شه من این حرفا رو نزدم به ننش.
    زتدگی من به جایی رسیده که از بس خودشون پسرشون رو یاد میدن و فکر میکنن خانواده منم مثل خودشونن حق ارتباط با خانوادم رو حتی در حد تلفنی هم ندارم.
    واقعا انشالله سایشون کم شه از زندگی من.
    تو زندگی پسر دیگش اینقدرررررررر دخالت کردن که با وجود اینکه بچه داشت از دست اختلافات بین خانومش و مادرش دست به خودکشی زد ولی ادم نشدن و الان سایه انداختن رو زندگی من.
    واقعا متاسفم واسه یه همچین فرهنگی دروغگویی. انشالله خدا به راه راست هدایتشون کنه

  • خسته اکتبر 19, 2019

    باسِلام
    به امید گرفتن راه حل این مطالب رو مینویسم امشب در مورد مشکلی که ۲۰ سال از بهترین دوران زندگیم رو تلخ و تباه کرد داخل گوگل مشغول به مطالعه کردن بودم تا شاید بتونم راه حل آکادمیکی و تخصصی پیدا کنم ۱۵ ساله بود که با پسری ۹ سال بزرگتر از خودم که سرپرست خانوادش بود ازدواج کردم اولین اشتباه ازدواجم این بود که سن مناسب ازداوجم و تشخیص خوب و بد رو نداشتم و به تشخیص و تصمیم بقیه وارد زندگی مشترک شدم از دوره ی شیرین نوجدنی به یکباره پرتاب شدم وسط مرحله ای از زندگی که همه میخواستند از منیک زن تمام عیارمثلا ۹ سال بزرگتر از خودم بسازند اوایل زندگی با مشکلات خیلی زیادی روبرو شدم دختر شاد با ذوق و با استعدادی بودم ولی الان که به حال روز این روزای خودم نگاه میکنم یک زن ۳۶ ساله خسته و افسرده که حتی حوصله صحبت کردن با فرزند خودش رو هم نداره روبرو هستم بیشتر اوقات روز رو برای فرار از غم ها و کینه های دورنیم با اینکه خوابم نمیاد سعی میکنم چشمم رو روی این دنیا ببندم و بخوابم خیلی احساس شکست و حقارت میکنم از این ناراحتم که بخاطر یک شوهر وابسته به مادر آرزوی یک سفر ۲نفره کوتاه یکروز در طول این سالها به دلم موند ازاینکه ای کاش نفر دوم یا سوم بودم بطور کل فکر میکنم شاید به عنوان یک انسان در که دارای احساس و فهم و شعور و درک هست لصلا دیده نشدم خود خوری بابت این بی توجه ای ها خیلی داغونم کرده همیشه وقتی بخاطر خستگی از تنهایی مجبور میشم با نزدیکام مسافرت کوتاهی برم از از اینکه همسرم کنارم نیست و احساس حقارت میکنم با حالی خرابتر به خونه بر میگردم…

  • متین نوامبر 5, 2019

    سلام من با دوست دخترم که در یک مهمانی دوستانه اشنا شدیم و بعد از چند روز متوجه این شدم که قبلا ازدواج کرده و مدتی بود که طلاق گرفته بود ما هم مدتی رابطه داشتیم من دوستش داشتم و اونم شدیدا من رو دوست داشت که بعد از چند وقت که دوستی ما ادامه داشت متوجه شدم از خودش که قصد مهاجرت داره به اروپا ما خیلی به هم عادت گرده بودیم و همدیگرو خیلی دوست داشتیم تا قبل از رفتن دوست بودیم و من فگر میکردم این اخرین باری هست که میبینمش و واقعا برای همیشه ازش خدافظی کردم و بعد از سفر روزهای اول خیلی خیلی سخت بود هر دو ناراحت و افسرده و خیلی گریه میکردیم ولی بعد از یک‌ ماه تقریبا عادی شد گفت که میام با هم ازدواج کنیم، راستشو بخواین علاقه که از قبل بود ولی تا حدودی سوار بر تقدیر روزگار کردم و شاید الان میگم اصلا نمیدونم چطور گذشت و چطور عقد کردیم الان چند ماهی هست که دوباره برگشته و من هم تا یک سال دیگه میرم پیشش، من الان مشکلم این هست که آیا همسر من به همه جیز بد بین هست حتا به دختر ۴ ساله ای که به من ابراز علاقه میکنه شدیدا بدبین هست و میگه این چند سال دیگه بزرگ میشه و قسمت منفی رو میگیره که شاید بعدا رفتی باهاش ازدواج کنی یا از این صحبت ها من خیلی اجتماعی بودم و هستم ولس بعد از عقد واقعا مثل اینکه افسرده شدم و فعالیتی توی شبکه های اجتماعی ندارم دائما منتظر یه اتفاق بیخود جدیدم هیچوقت انقدر عصبی نبودم توی زندگیم و بلاتکلیف آیا این زندگی که من دارم نرماله؟ من روزهای خوبم داشتم نمیگم نه ولی واقعا مشکل از منه؟ بارها و بارها منو با مادرم مشکل داره و منو عصبی میکنه این حرفاش وقتی توی خونه پیش‌خانواده هستیم من هیچوقت ارامش‌ندارم اصلا هیچوقت هیچکس رو‌نمیخوام پیشم باشه‌وقتی همسرم هست چون ترس از دردسرهای دیگه رو دارم.

    • پاسخ ادمین به متین ژانویه 17, 2020

      به نظر میرسه که باید مشکل بدبینی ایشون حل بشه و احتمالش هم هست که شما توافقی روی شکل رابطه با هم نداشتین. اگر قبل از ازدواج در این زمینه باهم حرف میزدین بهتربود.
      ولی مشاور حتما میتونه بهتون کمک کنه.

  • مریم نوامبر 10, 2019

    سلام من 9سال هست با همسرم ازدواج کردم،ما از دوتا شهر مختلف باهم ازدواج کردیم وقتی نامزدکردیم همسرم ماهی یک بار میومد پیش من وتوی یک سال نامزدی دوسه بار بیشتر منو پیش خانواده اش نبرد،اوایل متوجه نمیشدم وابسته به پدر ومادرو خانواده هستن،ایشون یک سال از درسش باقی مونده بود و قرارشد ما یک سال تو شهری که ایشون اقامت داشتن زندگی کنیم و بعد برگردیم تهران،اما بعد ازدواج فهمیدم چقدر وابسته هستن صبح قبل کار با وجود خونه مجزامیرفتن خونه پدرشون و شب هم چند ساعت اونجا بودن بعد میومدن منزل،تا کوچکترین موردا خانواده اش دخالت میکردن حتی خواهر وبرادر کوچکترشون،وایشون سکوت میکردن،تا حجاب و نحوه پوشش من ،میزان مهریه خواهرم و….جالب اینجا بودبا اینکه من غریب و تنهابودم توشهرشون بامن رفت و امد نمیکردن و من با زور همسرم رو میبردم منزلشون،ایشون هم چون خودشون رفت و امد میکردن براشون مهم نبود من برم یانه،تا اینکه من باردارشدم و بچه مو از دست دادم وبه همسرم گفتم من دیگه نمیتونم اینجا بمونم ،دقیقا ی ک هفته بعد سقط من،همسرم منو تنها رونه تهران کرد و گفت من قول دادم خونه زندگیمو ببرم نه شغلمو،من انقدافسرده و ناراحت بودم قبول کردم،الان چهارساله من تهرانم و ایشون پیش پدر ومادرش،باردارشدم چند ماه چندماه اومدن،الانم که دخترم چهارسالشه پیش پدرومادرشون موندن،وقتی میان اینجا به دوروز نکشیده مادرشون زنگ میزنه کولر خرابه،من مریضم بابات مریضه و ایشون میرن،کلا فقط درحال گفتن این هستن که فلان ادم به پدرومادرش خوبی کرد زن و بچه شو ول کرد از پدرومادر مریضش مراقبت کرد،زاروزندگیشو فروخت خیرات پدرومادرش کرد و…،وقتی به همسرم میگم بیا پیش من و دخترت میگن من با عرضه پدرومادرم هستم با وجود دوتا دختر و دوتا پسر مجرد وسن بالای دیگه،خانواده همسرم نمیزارن بچه هاشون ازدواج کنن،همسر منم به قول خودش به زور خواستگاری اوردشون،بعد هم هیچ کمکی نکردن،تو این چهارسال یک بار نیومدن خونه من،سه بارنوه شونو دیدن،کلا نمیخوان مابریم اونجا،همین سه بارم با اصرارمن بوده،حتی همسرم حاضر نیست ماروببره و اونجا زندگی کنیم چون بیست و چهارساعته در اختیار اونهاست،وقتی هم میاد روزی چندبار مادر وپدرش زنگ میزنن ،سرده مریض نشی بارون میود لباس بپوشو…،خسته شدم تاحدی که چندباربه خودکشی فکرکردم،همسرم مردفوق العاده زبون باز وموجهی هست درنگاه دیگران،مدام میگه من عاشق مریمم و…اما دیگه نمیتونم دلم برای دخترم میسوزه که هر وقت هم میاد فقطشاهد دعوا و بحث من وپدرشه میخوام جدا بشم،به نظرتون تصمیمم اشتباه هست؟ممنون

    • پاسخ ادمین به مریم ژانویه 17, 2020

      نه تصمیم تون اشتباه نیست.
      وقتی شما در طی این چند ما تنهایی بار زندگی و مشکلات رو به دوش کشیدن خب عملا بعد از جدای یخیلی مشکلی نخواهید داشت. فقط مقدار زیادی از دغدغه و اعصاب خردی هاتون کم میشه.
      اگر طی این چند سال قرار بود این فرد اصلاح بشه قطعا شده بود. اما برای اینکه یک طرفه به قاضی نریم بهتره دو نفره برین پیش مشاور.
      اگر نظر مشاور هم این وبد که جدایی بهتره، حتما اقدام کنید.

  • فرشته دسامبر 4, 2019

    باسلام
    من چهارسال هست ازدواج کردم همسرم از نظر مالی نیازی به خانوادش نداره بلکه برعکس اونها بیشتر بهش نیازدارن ولی چیزی که اذیتم میکنه حمایت مالی عاطفی بیش از حدهمسرم به مادرشه
    طوری که هرروز و گاهی اوقات روزی چندبار باهم در تماسن هفته ای دوبازهمو میبینن به من هم خیلی وقتها ازین تماس ها و دیدارها چیزی نمیگه و کلا راجب مسائل خانوادگیش حرفی نمیزنه ولی این رابطه بیش از حد نزدیک منو آزارمیده نمیدونم اسم این رفتارهمسرم رو بزارم وابستگی یا دلبستگی اخیرا به مادرش گفته ماچقدر پس انداز داریم و اینکه چکاربکنیم با پوله من دوس دارم اگه قراره تصمیمی گرفته بشه دوتایی بگیریم نه با مشورت مادرایشون لطفا راهنماییم کنید هفت ماهیم هست که برای بچه دارشدن اقدام میکنیم ولی نمیشه راستی همسرم اصلا راضی به اومدن مشاوره ازدواج نمیشه

  • زهرا دسامبر 19, 2019

    سلام. مشکل من با شوهرم اینکه بیش از حد به خانوادش اهمیت می دهد و این اهمیت دادن یک طرفه است مثلا از کارش مرخصی میگیره که کارهای خانوادش (پدر یا مادرش) انجام بدد. ولی اونا اصلا به شوهرم اهمیت نمیدن مثلا برا عروسیمون پدرش با اینکه پول داشت حاضر نشد حتی بهش قرض بده و خیلی راحت گفت بابا اگه نداری نگیر . با اینکه از نظر مالی خیلی قوی. و بعد خواهرش گفته من مول بهت نمیدم اگه میخای سکه میدم سکه هم پس میگیرم و بعد قیمت سکه سه برابر شد و شوهرم مجبور شد بخره و بهش برگردونه. یا خیلی چیزای دیگه از اینجور مسائل. با شوهرمم حرف زدم که چرا اینجوریه میگه تو حق داری ولی من دوسشون دارمو نمی تونم کمکش نکنم. ولی تحملش برا من سخته خصوصا که تو ی آپارتمان هم هستیم. ممنون میشم راهنماییم کنید.

    • پاسخ ادمین به زهرا ژانویه 17, 2020

      شوهر شما از نوع وابسته نیست، فقط گرایش عاطفی شدیدی داره.
      به نظر میرسه که با جلسات مشاوره حل بشه مشکل.
      حتما به صورت جدی برین پیش مشاور خانواده.

      • پاسخ زهرا به ادمین اکتبر 20, 2020

        با هر کی در میان گذاشتم چه پیش خودش یا پشت سرش که باهاش صحبت کنن اصلا قبول نمیکنه حتی وقتی من با مشاور صحبت میکنم ناراحت میشه قبول نمیکنه جالب اینجاست که خانوادش تو شهر دیگه هست ولی هر روز خدا اونجاست همه کارای بچه ها با منه حالا با خانواده ها ی همدیگه کات کردیم البته مال من از ابتدا نبود یه ساله منم با خانواده اون قطع کردم که به راه بیاد که نیومد که هیچ اوضاع من بدتر از قبل شد

  • Hanie دسامبر 29, 2019

    سلام.
    من ۸ ماه هست که عقد کردم ولی هرموقع به یاد خواهر شوهرم میوفتم تمام بدنم میلرزه.
    خواهر شوهرم ۱۳ سال از من بزرگتره و از زمان نامزدی ما هرجا واسه خرید میرفتیم یا باید تصمیمی میگرفتیم باید با ما میومد.
    مثلا واسه‌ی گرفتن عکسای عقد عمراه ما اومد و وقتی اومدیم بیرون گفت من عکسارو ببرم ببینم بعد میدم شما ببینید . با اینکه من خیلی ذوق داشتم عکسارو ببینم ولی چون باهاش مشکلی نداشتم گفتم باشه.
    ولی من هنوز پرسیده بودم خونه که زنگ زد گفت عکسا چرا اینجوریه، فیلما چرا اینجوریه و… و من اینقدر خورد تو ذوقم که حتی دیگه به عکس و فیلما نگاه نکردم.
    گذشت و رسیدیم به اینکه بریم عکس عروسی بگیریم.
    واسه همه‌ی خریدا باید حضور میداشت انگار که وظیفه‌ی ماست که با خودمون ببریمش. حتی به حدی که وقتی میرفتیم جایی اون اینقدر تند تند و پشت سر هم حرف میزد که همه فکر میکردن عروسیه اونه.
    حتی همه‌ی قرارداد ها و فاکتور ها حتی فاکتور طلا هام دست اونه..
    همه‌ی اینا گذشت تا عکسای عروسی.
    وقتی اومد تو قیافه بود و همش میخواست با شوهرم عکس تکی بگیره و حتی بعد از همه‌ی اینا موقع برگشتن به شوهرم رنگ زد گفت دسته گل و لباس عروس رو بده میخوام بپوشم. شوهرم بدون اینکه نظر منو بپرسه گفت باشه.
    بعد از چیزهایی که بعد از عقد پیش اومد از همسرم خواستم خودمون دوتا بریم واسه‌ی گرفتن عکس و فیلم ها. شوهرم با کلی ناراحتی و اخم به خواهرش گفت ما خودمون میریم وقت تو رو نمیگیریم، اونم چون وکیله و فکر میکنه داداش کوچیکش از پس هیچکاری بر نمیاد یه اس ام اس به شوهرم داد که خودتون برید و من مزاحم نمیشم و اگه سرنون کلاه گذاشتن به خودتون ربط داره. من چون دیدم شوهرم ناراحت شد گفتم عیبی نداره ناراحت نشو بگو بیاد اگه میخواد و اومد.
    من خیلی ذوق داشتم ولی اون وقتی اومد حتی با ما درست سلام و احوال پرسی نکرد.شوهرم ناراحت شد. از ناراحتی اون منم هورد تو ذوقم حسابی.بگذریم.
    هارد اونو گرفتیم که عکس و فیلمارو تحویل بگیریم.موقع برگشتن گفت دم خونه صبر کنید من یه سری اطلاعات رو از هارد بردارم بعد بهتون بدم.
    من که دل تو دلم نبود که بریم خونه تا عکسایی که باید ادیت بشه رو انتخاب کنم.
    ولی…
    تا رسیدم خونه اومدم عکسارو باز کنم دوباره زنگ زد و همون حرفای سر عکسای عقد به علاوه‌ی اینکه چرا مامان بابای من تو فیلمتون نیستن.
    هرچی از دهنش درومد به من گفت و همسرم گوشی رو گرفت از من.
    تا میام بهش گلگی کنم میگه شماها خسته کردید منو و هیچوقت ندیدم به اون اعتراضی بکنه.گرچه دیدم سر همین جریان بهش گفت ناراحتم کردی و سریع خواهرش زنگ رد و شروع کرد به گریه کردن شوهرمم همه‌چیز یادش رفت.
    خواهرش مجرده و با خالش زندگی میکنه.
    تو این هشت ماهه که عقد کردیم هفته‌ای چند بار به شوهرم زنگ میزنه و بهش میگه بره اونجا.تا حالا منو یک بارم دعوت نکردن.
    مدام به همسرم زنگ میزنه که کجایی و چیکار میکنی و ناهار و شام چی خوردی.حتی ساعت ۲ نصف شب به بهانه‌ی دلتنگی زنگ میزنه.
    من واسه اینکه روز عکسبرداری اذیت نشم کتونی پوشیدم و اصلا مشخص نبود.
    به مادر من و پدر مادر خودش و همسرم زنگ میزنه و میگه من فلانقدر پول دادم و هانیه عکسارو خراب کرده. در صورتی که این یه تصمیم شخصی بوده.به همسرم هم که میگم میگه که ما خانواده‌ایم راجب همه‌چی باهم نظر میدیم و کار تو خودخواهی بوده و این حرفا.
    امروز دیگه به سطوح اومدم چون واقعا از کابوس شب و اینکه فکر کردن بهش بدنم میلرزه خسته شده بودم.
    بهش زنگ زدم و گفتم اگه مشکلی داری باهام بیا به خودم بگو نه اینکه منو پیش خانواده‌ها خراب کنی و اونم شروع کرد هرچی از دهنش درومدن گفتن که توعه عروس ۲۰ ساله یه الف بچه‌ای و حق نداری راجب من و خانوادم نظر بدی و هر تصمیمی وایه داداشم بهتر باشه میگیرم و این جور حرفا..
    بعدشم گوشی رو قطع کرد و زنگ رد گذارش همه‌چی رو به مامان باباش داد و مطمئنم چه حرفای بدی راجبم زده.
    در صورتی که رابطه‌ی من و مادر شوهر و پدر شوهرم واقعا خوب بوده همیشه.
    نمیدونم باید چیکار کنم.نمیدونم چرا شوهرم هیچ حمایتی ازم نمیکنه و این مسائل هیچ کدوم به چشمش نمیاد.
    واقعا احساس تنهایی و پوچی میکنم….

    • پاسخ ادمین به Hanie ژانویه 17, 2020

      خب همۀ اینا تقصیر همسرتون هست نه خواهرش!
      چون شما با همسرتون ازدواج کردین، این مرده که باید از شما حمایت کنه نه خواهرش.
      خواهرش برخوردش اشتباهه، دخالتش بی‌جاست، ولی کسی که این حق رو بهش میده که دخالت کنه همسر شماست.
      متاسفانه همسر شما توانایی مدیریت رابطه رو نداره و راحت اجازه می‌ده بهتون توهین بشه.
      همسر وابسته هیچ وقت حتی با گذر زمان هم اصلاح نمیشه.
      اول باید بپذیرین که مشکلات شما تقصیر همسرتون هست بعد به فکر چاره باشین.
      الان که در دورۀ عقد هستین باید این مشکلات حل بشه.
      مشاوره برینف حتما همسرتون رو با خودتون ببرین.
      با ملایمت و مهربونی باهاش حرف بزنین.
      سعنی نکنین که گلگی کنین و خواهرش رو از چشمش بندازین چون نتیجه عکس میده.
      امیدوارم با مشاوره حل بشه مشکل تون.

  • پری شمال فوریه 5, 2020

    سلام وقت بخیر خواستم کمی راهنماییم کنید یه موردآشنایی کیس ازدواجی واسم پیش اومده شرایط شغلی و مالیش خوبه ولی من شمال زندگی میکنم اون جنوب ،ولی اونطوری که تو این دو هفته اشنایی دستگیرم شد،میخواد من به همه ی شرطاش احترام بذارم ،۵ تا برادرن ۱ خواهر ،درحالی که من ۱ برادر کوچیکتر از خودم دارم…طوری که از حرفاش و گفته هاش متوجه شدم ،خیلی رو خونواده ش متعصب و ازشون حساب میبره ،ناگفته نمونه ک هنوز راجب من با خونوادش صحبت نکرده چون خونواده ی سختگیری اند بطوری که هنوز برادر بزرگشون ک۳۲ سالشه هنوز مجرده خودش ک ۲۹ سالشه من هم ۲۴.
    بین حرفاش متوجه شدم ک پوششم واسه خونوادش خیلی مهمه مثلا میگه اگه خواستبم خونه مادرم اینا بریم چادر سر کن یا بیرون و توی محل هم همینطور البته من خودم پوششم عادیه و اکثرا محجبه ام ولی این تاکید و اصرارش به دلم نمیشینه..از طرف دیگه میگه دو شرط دارم اینکه در اینده ک سنو سالی از پدرو مادرم گذشت بیارمشون ک پیش خودم زندگی کنندو یا بفرض اگه وضعم خوب بود برادرم پول نیاز داشت بهش قرض بدم درحالی که همشون شاغلن…با همه ی اینا حس میکنم در اینده نفر دوم یا الویت دوم باشم…خواهشا اگه نظری و یا راهنمایی ای دارید در اختیارم بذارید..من چیکار کنم و چطور صحبت کنم باهاش..با اینکه رو این دو شرط خیلی تاکید داشت…!

  • ناشناس فوریه 14, 2020

    با سلام
    بنده تک پسر خانواده مون هستم؛ بنده موقع ازدواج یه شرط با خانومم گذاشتم و اون حفظ احترام پدر و مادرم بود؛من شرایط کاریم به شکلی هست که دو هفته سرکار و یه هفته پیش خونوادم هستم؛قبول هم دارم که خانومم متحمل شرایط سخت کاری من شده؛ولی باید اینو در نظرگرفت که من هم به خاطر خانوادم و کسب روزی جهت گذران زندگی دوری اونا رو تحمل میکنم؛هرلحظه کاری یه عمر برام میگذره و حالا استرس های کار ی که جای خود دارد که اگه غیر این بود کارمو ول می کردم و می رفتم تو شهر خودم بزرگ شدن بچه مو میدیدم؛در ضمن بدلیل شرایط کاری امکان نقل‌مکان نداریم؛ خلاصه تو این یه هفته هم پدر و مادر و هم همسر انتظارات فراوانی دارند آیا درخواست اینکه تو این دوهفته به پدر و مادرم سر بزنه یا موقعی که من اونجام روزی یه ساعت باهم بهشون سر بزنیم درخواست زیادیه؟یا اینکه یه خونه بگیریم که با پدر و مادر تو یه ساختمان باشیم؛مگر نه اینکه اونا ما رو بزرگ کردن والان تو وقت پیری ما باید عصای دستشون باشیم؛اگه اینا غلط بود چرا تو دین و کتابهای درسی در مورد اینا نوشتن؟!مگه من از بچم در آینده این انتظارها رو نخواهم داشت؟!اصلا چرا باید رابطه با خانواده شوهر اینقدر برای خانوم زجر آوره؟!لطفا راهنمایی بفرمایید

    • پاسخ فرشته به ناشناس فوریه 28, 2020

      سلام
      لطفا بیشتر در مورد این کیس فکر کنید من تجربه مشابه رو میگم،
      من و همسرم حدود نه ساله که ازدواج کردم.من محجبه ام ولی چادری نیستم. آشنایی ما خیلی کوتاه بود و سریع عقد کردیم بعد از عقد مدام از من میخواست پیش خانوادش چادر سرم کنم یا وقتی میریم خونه فامیل هاشون. چند ماه اول مقاومت نکردم گفتم خوب میشه ولی بعد فهمیدم پدر ایشون این موضوع رو بیان میکنه و چون شوهرم دلبسته خانوادش بود نمی‌خواست حتی پدرش احساس ناراحتی کنه بنابراین حتی اگر قرار بود با من دعوای خیلی وحشتناک هم بکنه من باید چادر سرم میکردم تا نکنه پدرش دل گیر بشه.(پدر شوهرم حتی یکبار هم موضوع رو علنا بیان نکرد ولی من چندبار غیر مستقیم و از اطرافیان شنیدم). این موضع آنقدر برای شوهرم مهم بود که تمام زندگیمون تبدیل به جهنم شده بود و تا مرز طلاق پیش رفتیم.تا اینکه من خونم رو ترک کردم و خانوادش دلیلش رو متوجه شدن و بعد از یه دعوای خیلی وحشتناک پدرش بهش گفت که برو و به زندگیت برس ول کن این قضیه رو. شوهرم هم دیگه انگار نه انگار که تا بحال چنین خواسته ای داشته. تموم شد و رفت.کل این ماجرا حدود چهارسال طول کشید و چه روزهای خوشی که جهنم شد و چه حرمت هایی که شکسته شد و ?
      ولی باز هم ای کاش همون موقع جدا میشدم.چون داستان هر روز به شکل دیگری به بهانه های دیگری با خواسته های دیگری ادامه پیدا کرد و هنوز بعد از نه سال درگیر وابستگی و دلبستگی عاطفی افراطی شوهرم به خانوادش هستم.
      لطفا شما اشتباه منو تکرار نکنید

  • شراره مارس 5, 2020

    منم با به مرد وابسته ازدواج کردم ۲۰ ساله دارم زجر میگشم با وجود ۲ بچه هنوز خانواده ش براش تصمیم میگرن جیک و پوک خونمونو می دونن و همیشه شوهرمو بر علیه من تحریک می کنند و شوهرم همیشه طرف اونارو داره من نفر بیستم زندگیشم نیستم اول خانواده ش بعد فامیل و بعد دوستان .من و بچه هاشو فقط خرجی میده همین….واقعا باید چکار کنم

  • حمید مارس 13, 2020

    سلام
    من 31 سال و همسرم 23 سال سن داره و 2 ساله ازدواج کردیم
    هیچ مشکلی تو زندگی نداریم البته مشکل جدی
    فقط همسرم میگه رابطه ای که تو با مادرت داری رابطه فرزند مادری نیست انگار زن و شوهری هستش
    من تو مجردی خیلی هوای مادرم رو داشتم از نظر دوا و دکتر و الان که متاهل شدم دیگه خودش میره با خواهرام و یا با پدرم ، 52 سال داره و خیلی مریض میشه چون خیلی سختی کشیده
    وقتی میریم خونه پدرم میرم پیشش و چند دقیقه باهاش صحبت میکنم حالشو میپرسم دلجویی میکنم
    وقتی اینکار رو میکنم همسرم میگه از این رفتارت بدم میاد و حالت تهوع میگیرم و خیلی حالم بد میشه طوری که الان به خاطر این موضوع میگه میخوام جدا شم ، من دو تا برادر دیگه هم دارم و من نسبت به اونها بیشتر به مادرم نزدیکترم ولی واقعا هیچچ هزینه ای براش نمیکنم و وقتی نمیزارم فقط شب نشینی که میریم حال و احوالشو میپرسم ، توی زندگیم تا حالا دخالت نکرده تازه بعضی از کارهایی هم که بخواد انجام بده با من مشورت هم میکنه ، خانومم رو خیلی دوست داره و همیشه ازش تعریف میکنه و هیچ مشکلی با خانوادم ندارن
    الان خانومم میگه مثل داداشات باش که خیلی به مادرت نمیرسن مثل تو خیلی نمیچسبن بهش
    تنهایی هم نیمرم خونه مادرم که همسرم حساس بشه و جلوشم خب مادرمو میبینم و میبینم خیلی حالش مساعد نیست حالشو میپرسم ، دوا دکترشو میپرسم
    با خانومم میگم من شاید کم توجهی کردم بهت که حساس شدی بهه این قضیه ولی میگه آره کم توجهی داری و لی این خودش مسئله اصلیه
    واقعا الان چیکار کنم ؟ پا بزارم رو دلم ؟ مادرم رو کمتر حالش رو بپرسم

    • پاسخ مهاجر به حمید اکتبر 29, 2020

      شما نمیدونید همسرتون چه زجری میکشه… شوهر بی معرفت من اینارو نمیفهمه و کسی نیست بهش بگه ولی من از شما خواهش میکم تورو قران حرف خانمتو گوش کن

  • هادی مارس 15, 2020

    سلام
    ما یه داماد داریم(این که میگم داماد الان در حد نامزدی با خواهرم هست اما حالا بعد از 4 ماه نزدیک عقد هستن)
    پسر خوب و مودب و کاری هست اما دو نکته داره که ما رو گیج کرده
    1- اهل ابراز احساسات نیست و نا الان کاملا ضعیف عمل کرده حتی دست دادن با خواهرم را هم تازگی شروع کرده در صورتی که اصلا خجتالتی نیست و اجتماعی هم هست
    2- گوش به فرمان پدرش هست.خانوادشون مرد سالاری هست و اگه پدر بگه برو الان نون بگیر سریع وسط هر کاری هست میره نون میگیره میاد.مشکل اینجاست که مثلا خانوادگی میریم مهمونی و یهو پدرش زنگ میزنه میگه کجایی چه خبر اونم میگه خونه فلانی مهمونی اومدیم پدرش میگه شما نباید الان میرفتی مهمونی برگرد بیا خونه.اونم خداحافظی میکنه میره خونه.
    و نگرانی ما از ایجاد اختلاف در آیندس
    خواهر ما مستقل و آزاد بزرگ شده و برای کارهاش مشورت میکنه و اگه کاری یا چیزی رو دوست داشته باشه حتی همه بگن خوب نیست انجام میده
    اگه ممکنه راهنمایی کنید

  • یلدا آوریل 1, 2020

    سلام خسته نباشین
    بنده 26ساله هستم و همسرم 30ساله هستش
    ما نزدیک یکسال هستش ازدواج کردیم و دوسال نامزد بودیم
    من واقعا از وابستگی همسرم به خانواده و خانواده به همسرم رنج میبرم
    الان تعطیلات عید هستش و یک روز هم ما اسایش نداشتیم هر روز تماس تصویری میگیرن و اگر من اصلا نخوام صحبت نکنم وجلوی دوربین نیام صدام میکنن همش درحال چک کردن ماهستن من توخونه ام نمیتونم یه لباس راحت بپوشم برای وقتایی که تنها هستیم چون هر روز تماس تصویری میگیرن و امار خودمو خانوادم رو از زیر زبون شوهرم میکشن و صدام میکنن که بیام جلوی دوربین در ضمن تماس همش در حال این هستن که بگن به فلانی تماس بگیر بااین تماس بگیر کجایی اگر شوهرم بگه بیرونم میگن کجا هرجور بشه امار درمیارن کجا میرم کجا میام کی میاد خونم همش میگن بلند شو بیا اینجا درحالی که من 4روز اوایل عید اونجا بودم به خاطر اجبار و واقعا راحت نیستم حتی وقت خواب با روسری خوابیدم چون مادر شوهر پدرشوهر اصلا درکی ندارن که واقعا ادم دوست داره موقع خواب راحت باشه و باید بره اتاق خواب من برادر شوهر مجرد دارم ایندفه هم که رفتیم مادر شوهر پدرشوهر رفتن اتاق و منو شوهرم و برادر شوهرم تو پذیرایی خوابیدیم و اصلا براشون معنا و مفهمونی نداره که الان قرنطینه هستش و رفت و امد نباید انجام بشه امروز 13به در دوسه بار تماس گرفتن که مطمین بشن ماخونه هستیم و منزل پدرم نرفتیم من واقعا حالم خوب نیست و واقعا خسته شدم خواهش میکنم یه راه حل به من نشون بدین واقعا دیگه نمیکشم دوروزه از حرص وغصه صدام گرفته توروخدا جواب بدین زندگیم تلخ شده ما عاشق هم هستیم ولی خانوادش که تماس میگیرن و امار زندگیمون رو درمیارن نمیتونم شاد باشم همش حس میکنم برای زندگیم تصمیم میگیرن توروخدا جواب بدین

  • هستی آوریل 3, 2020

    سلام
    من با آقایی ازدواج کردم که بخاطر مخالفت خانوادش با اونا رفت وآمد ندارم ولی همسرم تقریبا هرشب تنهام میزاره وتا دیر وقت با خانوادش وقت میگذرونه
    قهر و بحثم فایده نداره دوباره کارشو تکرار میکنه بازم به بهونه های مختلف میره
    لطفا راهنماییم کنین چون هرچی میگذره بدتر میشه
    ممنون.

  • شیوا آوریل 8, 2020

    فرعون رو شاید خدا میشد که هدایتش کنه و نجات بیاد، شوهر وابسته به مادر و پدر رو هیچ کاریش نمیشه کرد. فرار کنید از زندگی طاعون زده ای که یه طرف ازدواج، چه زن چه مرد وابسته به خانوادشه. والله درست نمیشه

  • فاطمه آوریل 11, 2020

    سلام
    من الان ۲ ساله نامزدم، ما باهم مشکل خاصی نداریم ولی اکثر مشکلاتمون سر خانواده همسرم هست نمی دونم اسمش رو چی بزارم؟وابستگی یا دوست داشتن بیش از حد؟اما هر مادر یا خواهر همسرم ی چیزی بهم گفتن و ناراحتم کردم وقتی اومدم بهش گفتم همیشه گارد گرفته و بیشتر وقتا هم میگه اونا منظوری ندارن تو بد برداشت میکنی خیلی وقتا هم میگه هر چی گفتن سکوت کن حق نداری بی احترامی کنی خودشم ک جوابشونو نمیده حتی میگه نیا ب منم بگی تا دعوامون نشه.میگه من رو خانواده م میبینی حساسم پس باید تو رعایت کنی تا دعوامون نشه .الانم قراره بریم تو ی ساختمون زندگی کنیم من خیلی میترسم ک مشکلات و دخالت و دعوا های بزرگتر از این ب وجود بیاد …چیکار میتونم کنم؟

  • بانو می 19, 2020

    سلام من یک نامزدی به سرانجام نرسیده در سن کم داشتم. تازه دیلپمم رو گفته بودم که خواستگار های زیادی برام میومد ولی به دلیل شکستی که خورده بودم اصلا قصد ازدواج نداشتم. تا اینکه یک خواستگار سمج برام اومد که به هیچ وجه بیخیال نمیشد و مدام می‌رفت و میومد‌. دیگه بعد از یک سال خانواده اش هم خسته شدن و به پسرشون گفتن ما دیگه این دخترو اگه خودشم بخواد برات نمیگیریم ولی اون باز هم دست بردار نبود و چند بار دیگه ام به خواستگاریم اومد و حتی چند بار با تعقیب من و پرس و جو محل کارم رو پیدا کرد و از دور منو تعقیب میکرد و به قول خودش با این نگاه های قایمکی خوش بود. در آخر من تسلیم سماجتش شدم و با خودم فکر کردم که حتما خیلی عاشقم هست و باهم نامزد کردیم. همون‌طور هم بود و این آقا خیلی منو دوست داره و من هم متقابلاً عاشقش شدم. اما یک مشکلی دارم که خیلی اذیتم می‌کنه( خانواده اشون) وضع مالی نامزدم بسیار بده ولی این اصل موضوع نیست. پدرم خیلی آدم خیر خواه و مهربانی هست و با این که خودش احتیاج داشت به نامزدم گفت من وام ازدواج دخترم رو به تو میدم و تو هم وام ازدواجت رو بردار ، جهیزیه مختصری به دخترم میدم و مابقی شو به صورت نقدی میدم و یکمم کمکتون میکنم تا بتونید خونه بخرید! نامزدم خیلی تشکر کرد و کلی خوشحال شد ولی چند ماه بعد تا وام ازدواجش رو گرفت به خواسته پدرش بهش قرض داد و الان بعد از گذشت دو سال هنوز به ما قرضشون رو ندادن و با زبان بی زبانی گفتن که قصد پس دادنش رو هم ندارن! فقط این نیست و من بعد از یکی دو ماه نامزدی تازه فهمیده بودم که پدرشون چند سالی میشه خونه نشین شده و فقط نامزد من می‌ره سرکار و خرج خانواده روی دوش نامزدم هست.( کارشون بوتیک هست و یک مبلغ اولیه رو هر دو باهم گذاشتند و اول قرار بوده به نوبت سرکار برن اما به مرور زمان دیگه ایشون نرفته سرکار ) به اصرار من و با کمک مالی مادرم همسرم کارش رو جدا کرد و پدرش مجبور شد بره سرکار… با اینکارم وضع مالی هر دو کمی بهتر از قبل شده ولی خب چون تموم این سالها نامزدم خرجشون رو می‌داده کمی تا خیلی پر توقعشون کرده و انتظار دارن هنوز هم خرج خونه رو بده درحالی که خودمون خیلی قرض و قسط داریم.
    من به دلیل حساسیت ها توی تلفن نامزدم برنامه ضبط صدا گذاشتم و متوجه شدم مادرش هر روز زنگ میزنه و می‌پرسه امروز چقدر سود کردی؟ چی خرج کردی؟ برای خانومت چی خریدی؟ چرا خریدی؟ درسته همسرم خیلی هوای منو داره و درمورد من اصلا شوخی سرش نمیشه ولی همین مسله ها ناراحتم می‌کنه! با پس انداز خودم خونه رهن کردم و پول رهن خونه رو به اسم خودم زدم و متوجه شدم که بهش میگن چرا به اسم تو نزده؟ همه چی باید به اسم مرد باشه! در ظاهر همسرم جوابشون رو میده ولی می‌دونم ک روش تأثیر می‌ذاره چون چند سری بی هوا گفته می‌خوام خونه بخرم سندمو بزنم به اسم خودم…? تاثیر حرفهای خانواده اش اعصاب و روانم رو بهم ریخته! مدام بهش غر میزنم و دست خودم نیست. متوجه شدم که از اون علاقه اولیه کمی کم شده ولی نمی‌دونم چیکار کنم.

  • سارینا می 24, 2020

    سلام،مادرشوهرمن فوت کرده و شوهرم به شدت به خواهر برادراش وابسته ست،مخصوصا به خواهرش.
    کلا خانوادگی زندگی شیشه ای دارن و تو همه امور دخالت میکنن.
    من بعد از عروسی که متوجه این مسائل شدم سعی کردم وابستگی شوهرم را از بین ببرم مثلا با انتخاب محل زندگی و…
    ولی متاسفانه موفق نشدم،الان شوهرم پنهانی و در خلوت باخواهرش صحبت می‌کنه و پول بهش میده و پنهان کاری و دروغ وارد زندگیمون کرده و خواهرش پشت سر اصلا با من خوب نیست.حس میکنم شوهرم حرفای من و جزییات زندگی رو به خواهرش میگه.
    لطفاً راهنمایی کنید چیکار کنم؟

  • فاطمع می 30, 2020

    سلام میشه با پسری ک رو خانوادش حساسه یعنی وقتی ک مثلا میگم یه مورد رو ب مامانت نگو ناراحت میشه و میگه من رو خانوادم حساسم نمیتونم ب مامانم دروغ بگم ازدواج کزد ؟؟

    • پاسخ ادمین به فاطمع ژوئن 2, 2020

      سلام
      وابستگی می‌تونه اسامی مختلفی داشته باشه برای افراد مختلف.
      توصیه ما اینه که بیشتر باهاش آشنا بشین بیشتر محکش بزنید.
      لزومی نداره هر چیزی که بین شما دو تا اتفاق میوفته به سمع و نظر خانواده‌ها برسه.
      این موضوع به هیچ عنوان جای ناراحتی نداره.
      پس احتیاط کنید.

  • دریا ژوئن 14, 2020

    سلام
    شوهر من هم وابستگی زیادی داره به حدی که هرشب از سر کار اول خانه مادرشه و من همیشه شخص دوم زندگیش هستم حتی اگه یک شب به مادرش سرنزنه پدرشم زنگ میزنه که پس چرا نیومدی در حالی که دختر و پسر مجردم تو خونشون دارند به اونایی که ازدواج نکردند طی تجربه ام میگم اشتباه محض هست که با فرد وابسته ازدواج کنند من که تصمیم به طلاق گرفتم از بس بعد ازدواجم حس تنهایی داشتم و شوهرم بعد کارش خونه مادرش بود شامشم میخورد بعد خسته میومد خونه حتی بچه هم نمیخواد که مبادا وقتش پر بشه نتونه بهشون سر بزنه حتی خانوادشم بچه نمیخواند خلاصه که بعد ۱۰ سال ساختن و هدر رفتن بهترین سال های زندگیم تصمیم به طلاق گرفتم.

  • دریا ژوئن 14, 2020

    وابستگی شوهرم به خانوادش فقط این نیست که هرشب خونه مادرشه که یک ساعت و نیم با خونه مافاصله داره .کلا بعد ۱۰ سال منو بخواد بیرونم ببره سر از خونه مادرش درمیاریم . تازه انتظار داره منم مثل خودش همش خونه مامانش برم حتی نمیزارند بعد ۱۰ سال یک ماشین بخره یا فقط میگه با مادرم و خواهرم رفت و امد کن کس دیگه ای را جز خانواده خودش و دوستاش نمیتونم از طرف خودم رفت و امد بکنم تازه خانواده خودمم شهرستان هستند اینقدر وابستگیش زیاده که حتی هرشبم میره اونجا براش کمه یک موقع هایی هم میگه تو برو شهرستان پیش خانواده ات منم میام بهت سر میزنم که شبم خونه مامانش بخوابه. خلاصه که اینقدر خسته شدم و نهایتا افسرده که تصمیم به طلاق گرفتم.جالبیش اینجاست وقتی اومد خواستگاریم عسلویه کار میکرد من از کجا باید میفهمیدم این ادم اینقدر وابسته است.حالا بعضی از پدر و مادرها سنشون بالاست ناتوانند نه اینا که ماشاله سالم تر از من هستند و ۲ تا بچه مجردحدودا۳۶ساله تو خونه هم دارند.فقط میتونم بگم بعضی ادما اینقدر خودخواه هستند که ادم تصورشم نمیتونه بکنه.

  • پریا ژوئن 15, 2020

    باسلام
    من یک ساله خواستگاری دارم که در یک شهر دیگه زندگی میکنه و ما یک جورایی همکار هستیم و در یک رویداد همو دیدیم و از هم خوشمون اومد و ایشون خیلی با خانواده ش کش و قوس رفت و حدودا بعد از یک ماه سپری شدن از دیدار اولمون اومدن خواستگاری، و بعد از اینکه پدرم فقط بخاطر کارش گفت برو کارت رو درست کن و برگرد، ایشون هم گفتن حکمم رو گرفتم برمیگردم و این گذشت. تقریبا بعد از یک ماه از خواستگاری بمن زنگ زد و گفت خانواده ش خیلی مخالف راه دورن و اون دیگه نمیتونه ادامه بده، تا پس از گذشت سه ماه دوباره من رو در رویدادی دوباره دید و فیلش یاد هندوستان کرد و دوباره پیگیری و.. تا دوباره خانواده ش تماس گرفتن و قرار خواستگاری گذاشتن پدرم هم بخاطر شرایط کرونا گفت فعلا خطرناکه و این گذشت و دوباره بعد از گذشت یک هفته خود پسر بامن تماس گرفت و گفت اوضاع دوباره بهم ریخته و من نمیتونم ادامه بدم. دوباره بعد از گذشت یک ماه تماس گرفت و حال و احوال کرد و ادامه داد و دوباره خانواده ش تماس گرفتن و مارو دعوت کردن، ماهم رفتیم و بازدید رو انجام دادیم.حالا مادرش تماس گرفتن و بدون اینکه با کسی از خانواده ش مشورت کنن گفتند ۱۴ سکه مهر میکنم، به پدر من هم خیلی برخورد و به خود پسر زنگ زد و گفته که شما خودت تشریف بیار خونه ما باهات صحبت دارم و ایشان اوکی گفتن اما شبش با من تماس گرفتن و گفتن مادر هم میخواد بیاد…من احساس میکنم این پسر با اینکه مدرک دکتری دارن وابسته مادرشون هستن و مادرشون خیلی امر و نهی بهشون میکنند البته این موضوع رو خودم دیدم که مادرش دستوری باهاش صحبت میکنه. در نکته بگم این پسر هنوز کارش قطعی نشده و اینکه شش ماه خارج از ایران بخاطر درسش بوده و کاردانیش رو در شهر دیگه ای بخاطر اسرار مادرش گرفته، یعنی یک جورایی وابسته بوده اما بخاطر جذب شدن یک سال در تهران بوده و با دوری مشکل نداره، بنظرم اعتماد بنفس هم نداره و دهن بینه، اما با وجود این سه مشکل تمام فاکتورایی که من برام مهم بوده رو داره، نمیدونم چیکار کنم؟؟چون بعد از ازدواج من میرم و ساکن شهرشون میشم، اگه بخوام مشاوره بریم پیش چه مشاوره ای بریم؟ قبل از ازدواج؟

    • پاسخ کوثر به پریا دسامبر 3, 2020

      ازالان که تو خوب شناختیش بعدا هم این مشکلات رو خواهی داشت رویایی فکر نکن قراره همه عمرتو کنارش باشی تحمل داری میتونی امر و نهی مادر و دخالت هاش و رفت وآمد بیش از اندازشو تحمل کنی؟همه حسنی هم که داشته باشه تحت تاثیر این ضعفه واین ضعف تمام زندگیت رو در گیر میکنه همونطوری که من الان درگیرشم

  • محمد جولای 9, 2020

    زن ها بید بدونن که تازه وارد زندگی یک مرد هستن و با کسی سال ها باهاش بودن فرق دارن
    تااینجا که دیدم تمام پیام ها رو زنا گذاشتن و ندیدم مردی حرف بزنه و لازم دونستم از مردها دفاع کنم
    خانمی که میگه مردها از خانواده خودشون مشورت میگیرن
    خانم عزیز مشورت گرفتن نشانه تصمیم گیری نیست.
    دوما هیچوقت سعی نکنید بین خانواده شوهر و خودش قرار بگیرین و نزارین این اتفاق بیافته چون در غیر اینصورت اکثرا به خانواده خودشون کشیده میشن
    سعی کنید سیاست گذار باشین تا اینکه خودتون رو بندازین وسط یه علاقه چند ساله پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی
    مگه خود زنها روزانه از مادرهاشون مشورت نمیگیرن ؟؟
    بحث با مردهایی که سوسول و دس پدر و مادر نگاه میکنن جدائه که اصلا اونا رو حق بهتون میدم
    ولی هیچوقت خودتون رو بین رابطه خانواده فرزند نزارید و نزارید این موضوع پیش بیاد چون به مانند بازی مردن با سرنوشت و زندگی خودتون هست.
    طلاق نباید به راحتی به زبان بیاد پس سعی کنید اول با کفتگو حل کنید طلاق همیشه اخرین راه هست

  • پریسا جولای 13, 2020

    سلام
    من ساکن ایتالیا هستم و حدود ۳ سال هست به یک مرد ایتالیایی ۴۱ ساله در ارتباط هستم، یه مشکلی که تو رابطه باهاش دارم اینه که اگه هرجا بریم مسافرت باید یه تماس تلفنی با مادرش داشته باشه و اطلاع بده که رسیده و همه چی اوکیه و این منو ازار میده چون فکر میکنم دلیلی نداره حتما هرجا میره به مادرش بگه ،حتی اگه یه شب از خونوادش دور باشه باید حتما تماس بگیره .میخوام بدونم این عادیه برای یه مرد ۴۱ ساله؟این آقا با مادر و برادرش تو یه ساختمون تو سه واحد مجزا زندگی میکنن

  • زی زی آگوست 1, 2020

    ۸ ماهی است ک ازدواج کرده ام همسرم همیشه دوست دارد ک با خانواده باشیم غذا خوردنمان بیرون رفتن و مسافرت و حتی برای خرید کردن ، برای مسافرت دوس دارم ک دو نفره برویم ولی میگوید خوش نمیگذرد خسته میشویم حتی اگر رویا پردازی هم کنیم میگوید خانواده ام باما باشند هر چیزی بخرد هم باید خانواده اش ، دوستشان دارم ولی دلیل نمیشود ک برای هر چیزی و هرجایی باهم باشیم

  • نسترن آگوست 6, 2020

    من تقریبا یساله نامزد کردم سنم هم پایینه تجربه هم ندارم اولا ک خیلی ساده بودم ولی الان کم کم دارم متوجه میشم خانواده شوهرم خیلی سعی میکنن دخالت کنن سه تا خواهر شوهرام کلن ذهن شوهرمو هرجور ک میخان تو دس گرفتن حتی موقع خرید وسایل هم انقد رو ذهنش کار کردن هرچی اونا گفتن انجام داد ولی اصلا پیش من سوتی نداد ک کسی تو ذهنش کرده ک اینکارارو کنه شوهرم هرکار میخاد کنه اول میره پیش پدرش مشورت میگیره این کار درستیه ها ولی من اخر از همه حتی بعداز خواهراش متوجه میشم ک میخاد چیکار کنه بعدشم تو خونوادش ک میشینه پیش داماداشون هرکی باشع میگه میخاد چیکار کنه بنظرتون من چجوری باید همسرمو تو مشت خودم بگیرم منم زبون ندارم سیاست هم ک کلا تعطیل نمیدونم باید چجوری بیارمش طرف خودم از خانواده منم ک انگار بیزاره

  • نسترن آگوست 7, 2020

    من تقریبا یساله نامزد کردم سنم هم پایینه تجربه هم ندارم اولا ک خیلی ساده بودم ولی الان کم کم دارم متوجه میشم خانواده شوهرم خیلی سعی میکنن دخالت کنن سه تا خواهر شوهرام کلن ذهن شوهرمو هرجور ک میخان تو دس گرفتن حتی موقع خرید وسایل هم انقد رو ذهنش کار کردن هرچی اونا گفتن انجام داد ولی اصلا پیش من سوتی نداد ک کسی تو ذهنش کرده ک اینکارارو کنه شوهرم هرکار میخاد کنه اول میره پیش پدرش مشورت میگیره این کار درستیه ها ولی من اخر از همه حتی بعداز خواهراش متوجه میشم ک میخاد چیکار کنه بعدشم تو خونوادش ک میشینه پیش داماداشون هرکی باشع میگه میخاد چیکار کنه بنظرتون من چجوری باید همسرمو تو مشت خودم بگیرم منم زبون ندارم سیاست هم ک کلا تعطیل نمیدونم باید چجوری بیارمش طرف خودم از خانواده منم ک انگار بیزاره لطفا راهنماییم کنید چیکار باید کنم؟من شوهرم و خیلی دوسش دارم نمیخام از دستش بدم نمیخام تو رابطمون نفر دوم یا سوم باشم چجوری باید بکشونمش سمت خودم لطفا راهنماییم کنید

  • طاهره آگوست 8, 2020

    سلام و خسته نباشید
    می خواستم در مورد موضوعی کمکم کنید.حدودا 2 سال ازدواج کردم زندگی خوبی در کنار همسرم دارم.
    خانواده همسرم خیلی آدم های خوب و فهمیده هستند.چیزی که منو ناراحت میکنه و بعضی اوقات تحملم کم میکنه تماس زیاد پدر و مادر همسرم هست. نمیدونم چطور با این قضیه کنار بیام. هر 3 ساعت به 3 ساعت مادر همسرم داره تماس میگیره. کجایی چیکار میکنی. اگر یه مهمانی یه جا بریم تا 1 شب بیرون بمونیم تماس میگیره خونه هستین. من خیلی خواستم خودمون دخالت ندم ولی باور کنید نمیشه. و این موضوع واقعا زندگی مارو دچار تلخی کرده خوشحال میشم کمکم کنید . تشکر و سپاس

  • مرضیه آگوست 13, 2020

    من دوساله که ازدواج کردم، شوهرم بشدت به مادرش وابستگی عاطفی داره بحدی که بعد از کلی جروبحث و دعوا در روز حداقل یکبار باید بره خونه مامان باباش و بیاد، قبلا روزی سه تا چهار بار هم این اتفاق میفتاد… به لحاظ مالی متوجه شدم که شفاف نیست وبعد از کنجکاوی و کنکاش فهمیدم که مبلغی رو هم به اونا اختصاص میده، همیشه فکر میکنه پدر مادر و خواهر برادراش نیازمندن و باید بهشون کمک کنه درحالیکه اونا در حال پس انداز هستن، مادرش تا جایی که بتونه ازش پول میگیره و واقعیت اینه هیچکسی به فکر فردای ما نیست، همسرم هم بدلیل نیاز عاطفی شدید به اونها به هیچ خواسته ای نه نمیگه، ما هرگز مسافرت دو نفره نرفتیم، حتی ماه عسل،
    توجه بیش از حد همسرم به خانواده و ضرر و زیانی که اونها به زندگیم میزنن باعث شده ناخودآگاه ازشون متنفر باشم، دیگه حتی از دیدنشون احساس خشم و نفرت در من برانگیخته میشه حتی زمانی که به من محبت میکنن
    گاهی ناچار میشم از پدر و مادرم پول قرض بگیرم درحالیکه همسرم بدون هیچ آینده نگری براحتی پول زیادی رو به خانوادش اختصاص میده
    هرگز نمیتونم رک و راست باهاش صحبت کنم چون با کمترین تلنگری به خانوادش سریعا عصبانی میشه و قبل از اینکه بتونم حرفم رو بزنم یه دعوای شدید با الفاظ رکیک براه میندازه… بعدشم هر مشکلی حتی کوچیک از خانواده من دیده باشه به زبون میاره و بقول معروف تو چشمم میکوبه، اینطوری کلا صورت مساله رو پاک میکنه و مشکلات بجای حل شدن فقط رها میشن
    من واقعا نگران بچه دار شدنمون هستم و نمیتونم قاطعانه در اینباره تصمیم بگیرم… چون طبق نوشته بالا من نفر دوم زندگی همسرم هستم و نه اول، مثل این میمونه همسرم دوتا زن داشته باشه و در اینصورت چطور ممکنه بتونم مادر خوشحالی باشم؟
    خانواده همسرم در ظاهر بشدت آروم و مودب و احترام گذار هستن اما در واقعیت هرکدوم مشکلات اساسی تو زندگیشون دارن که به بهترین نحو ممکن پنهان میکنن… پنهانکاری جزو فرهنگ خانوادگیشونه بحدی که حتی مریص شدن نقص محسوب میشه و باید از همه پنهان بمونه
    از مشاور خانواده هم کمک گرفتم در نهایت بهم گفت رو کاغذ بنویسم شوهر من وابسته هست و من سکته میکنم، شوهر من وابسته هست و من سکته نمیکنم، راه سومی وجود نداره
    طبق نظر مشاور، تمام اعضای خانواده همسرم کودکن و هیچکدوم بالغ نیست تا تصمیم عاقلانه بگیره و انتظار دارن تا ما هم مثل اونا احمقانه رفتار کنیم، اونا یه زندگی جمعی و گله ای دارن و مستقل بودن براشون معنی نداره، همسرم خیلی تلاش میکنه که بتونیم درست زندگی کنیم اما هرچی میریسیم خانوادش در یک لحظه رشته میکنن، مثل نیروی مغناطیسی شدید میمونه، وقتی همسرم اونا رو میبینه هرآنچه از من آموخته فراموش میکنه… روز از نو روزی از نو
    ضررهای هنگفت مالی، خلا عاطفی، حس تنهایی و بلاتکلیفی و مشکلات فراوان دیگه ای هر روز در من بیدارتر میشن
    من و همسرم بدون خانوادش باهم مشکلی نداریم، اختلاف نظرهای جزیی و قابل برطرف شدن، اما من و همسرم بهمراه خانوادش پر از مشکلیم، تا حالا حتی یه دعوای ما سر مسایل خودمون نبوده، هروقت یکی از اعضای خانوادش مشکلی داشته باشن به هر بهانه ای به من گیر میده و یه دعوا راه میندازه عقده هاش سر من خالی میکنه… اگر خانوادش خوشحال باشن همسرم مهربونترین مرد دنیا میشه…
    گاهی دلم میخواد برم تو خونه پدرش بشینم و هرچی از دهنم درمیاد بهشون بگم… احساس میکنم هر روز عقده های درونیم بیشتر و بیشتر میشن و هر لحظه ممکنه فوران کنن…

  • مبینا سپتامبر 6, 2020

    کامنت‌ها رو که میخوندم تعداد زیادی از دوستان گفته بودن که طبقه‌ی بالا یا پایین خونه‌ی خانواده ی همسرشون ساکنن.
    آخه چرا؟
    حتی اگر خانواده ی همسر عالی باشن بازم دوری و دوستی بهترین انتخابه!

  • فاطمه اکتبر 16, 2020

    سلام همسر من خیلی وابسته به مادرش هست ،مادرش تا یه سردرد کوچیک میگیره زود به همسرم میگه تا خودشو شیرین کنه من دوست ندارم همسرم غصه بخوره، من برای همسرم غذا نگه میدارم مادر شوهرم هم اینو وظیفه ی خودش میدونه و پا به پای من میاد ،به همسرم میگه فکر نکن زن گرفتی من ولت میکنم همه کارامون با توعه ،تا وقتی پدر شوهرم هست چرا همسرم همش باید مامانشو ببره اینور اون ور،تورو خدا کمکم کنید ?

  • azi اکتبر 17, 2020

    سلام
    سه ساله ازدواج کردم
    پدرهمسرم ی واحد آپارتمان به همسرم داده ک طبقه پایینی خودشون میشینن طبقه چهارم خواهر شوهرم ک تازه اومده
    همسرم یک ساله بیکار شده
    من تو خاستگاری از همسرم پرسیدم خونرو بفروشیم بریم جای دیگ بخریم مخالفت نمیکنین؟گفتن ن
    منم گفتم خوب آپارتمان جداس دیگ
    واقعا هم دخالت ندارن تو زندگیمون
    ولی انتظار کمک دارن
    مثلا رب ،شیره ،یا هر چی درست میکنن از من و دخترش انتظار داره کمک کنیم
    من از دستم برباید انجام میدم‌ واقعا ولی اگ انجام ندم ناراحت میشه طبیعتا همسرم هم ناراحتمیشه
    هر چی ب همسر میگم ازین جا بریم گوش نمیده
    میگ الان شرایط نداریم
    نمیدونم دیگ چی کنم
    مهمونم ک میاد انتظار داره بگمشون!اخه نمیشه ک
    البته خواهرشوهرم بعد من ازدواج کرده و درکشون بهتر شده چون اون مهمون میگ مارو نمیگ و عادت کردن
    ب تازگی باغ هم خونه ساختن شوهرم میگ بیا با بابااینا بریم !!!میگم ن اگ تنها بریم میام خارج شهره میگ انگار خونواده من میخورنش!در صورتی ک من فقط میخوام مستقل بشه نمیفهمه اینو

  • ز.م اکتبر 20, 2020

    با سلام
    نگرش و تفکر درباره جنس مذکر در خانواده های ایرانی که هنوز هم متاسفانه وجود داره باعث شده که مردهای ما یک نوع دیکتاتوری داشته باشند و این مساله برای من به عنوان همسر قابل تحمل نیست و خیییلی زجر آور هست. ولی برای مادر و خواهر ها اشکال نداره چون یک مهرطلبی به مادر و خواهر کار رو خراب می کنه (اشکال تربیتی )فقط مادر می خواد فرزندش پیشش باشه . خواهر می خواهد به نوعی برادر رو در حیطه و قلمرو خودش داشته باشه (خصوصا اگر مجرد باشه) .
    عروس خانواده های ایرانی همیشه دیو هستند و خواهر ها و مادرها فرشته

    با این همه من خودم زندگی وحشتناک دارم .وابستگی شوهرم به خواهرش

    (طنز تلخ ولی حقیقت)
    شاید این حرف درست نباشه ولی کاش مجلس ازدواج محارم رو تصویب می کرد مثل دوره هخامنشیان تا آمار طلاق کاهش پیدا کنه

  • زن تنها نوامبر 9, 2020

    سلام. من همسرم وابسته به هیچ کس نیست اما به شدت دلبسته خونوادشه. اوایل ازدواج من خیلی احترام خونوادش ب ویژه مادرش را داشتم یه مسافرتی تنها بدون همسرم با خانواده شوهرم رفتم جوری مادرش با من رفتار کرد که انگار یه زن غریبه ام انواع توهین ها و کم محلی ها را ازش دیدم بعد از اون رابطمون خراب شد توهین های خواهر شوهر شروع شد اوایل خیلی اذیت میشدم که من این همه خوبی کردم جوابم این شد اما الان دیگه ازشون هیچ توقعی ندارم اما از دست شوهرم خیلی ناراحتم با اینکه حق با من بود همش سنگ خونوادش را به سینه میزنه هیچ وفت از من دفاع نکرد اصلا انگار وقتی اسم خونوادش میاد وسط اصلا منو نمیبینه در عمل نشون مبده که بعد از مادر و برادر و خواهرم دوست دارم اگر اونا بهت توهینم کزدند تو نباید ناراحت بشی ازسون متنفرم.

  • زهرا دسامبر 7, 2020

    سلام من ۳۳ سالمه ۶ ساله ازدواج کردم و یک پسر یک سال و نیمه دارم شوهرم شدیدا وابسته به خانوادش بود حتی وقتی توی بازار درحال خرید بودیم زنگ میزد مادرش و دوستاش و از اونا در مورد رنگ لباسش نظر میخواست وبه نظر من اهمین نمیداد هر حرفی و هر کاری که انجام میدادیم سریع زنگ میزد به مادرش حتی مادرش برای من خط مشی تعیین میکرد و اگر بدون اجازه اون با کسی میرفتم خرید کلی دعوام میکرد خلاصه شدید دخالت میگردن اوایل شدیدا اختلاف داشتیم تا اینکه رویه زندگیمو تغییر دادم وا تا میتونستم بهش محبت کردم و بهش اطمینان دادم خانواده اش خیلی برام اهمیت دارن و اینکه لزومی نداره برای تصمیم گیری وابسته به کسی باشه تد اینکه الان طوری شده که برای کوچکترین تصمیمات و خریداش به من وابسته شده و نظر من رو میپرسه و دیگه اون وابستگی به خانواده اش کمرنگ شده

  • محسا ژانویه 20, 2021

    سلام من محسا هستم
    من چند ساله نامزدم نزديك عروسيمونه و نامزدم خيلى منو توهين ميكنه خواهر شوهر هام هميشه باعث دعوا بين ما ميشن در حدى كه نامزدم گفت اونا براش بيشتر ارزش دارن به خانواده ام توهين مى كنه به نظر تون چكار كنم به خانواده ام بگم و طلاق بگيرم يا نه؟

  • سحر فوریه 3, 2021

    سلام
    من و طرف مقابلم یکسالی هست که تو رابطه ایم و طبق مطالبی که خوندم نمیشه گفت شخصی وابسته هست ولی چون دور از خونه کار می‌کنه و البته همیشه همینطور بوده که مادرش حتما و حتما باید زنگ بزنه و انگار ب عادت شده و حتی اون زنگ نزده طرف من خودش باید تماس بگیره و اسمشو میزارن نگرانی یا هرچی ولی من نمیتونم باهاش کنار بیام و حالا می‌خوام بدونم حساسیت من بی جاست یا واقعا درسته چون نمیخوام تو دوران ازدواج به این موضوع بر بخورم خودش که میگه من که ازدواج کنم مادرم انقد دیگه نگران نیست که بخواد هی زنگ بزنه ولی بنظر من که همینطور ادامه داره و شایدم بدتر شه.ممنونم اگر راهنمایی کنید

  • شیدا فوریه 19, 2021

    سلام بعداز دوسال ازدواج فهمیدم الویت زنوگی شوهرم من نیستم بلکه کل خانوادش هستن در این دوسال تا حالا کمتر ازگل به خانوادش نگفتم دردوران عقد دخالت‌هایی دیدم اما فکر میکردم بعد از عروسی کمتر میشه اما این خانواده اینقدر سیاست دارند که از بعد عروسی فقط به خود شوهرم میگن که چیکارکنه یا نکنه ما طبقه ی بالا خونه ی پدرشوهرم زندگی میکنیم و ازدواج ما کاملا سنتی بود متاسفانه فکر میکردم همسرم همیشه از من حمایت میکنه و دوستم داره اما طی بحثی که دوروز پیش در حضور خانوادش با برادرش داشتم فهمیدم این مرد به دلیل ترس از خانواده حتی نمیتونه در برابر حرفای غیرمنطقی برادرش از من حمایت کنه پدرومادرش با کمال بی ادبی به من میگن هری خوش اومدی و بازم این مرد هیچی نمیگه.اینقدر ناراحتم که تصمیم به طلاق گرفتم بخاطر وابستگی به خانوادش داری از اونا داری زن و زندگیش و از دست میده اما اصلا عکس العملی نشون نداد.این مرد باید پسر مامان وباباش باقی میموند وازدواج نمی کرد.البته هرروز و هرشب باید حتما بهشون سر میزد. خانوادش اینقدر وقیح هستن که منو از خونشون بیرون کردند واین مرد هیچ کاری نکرد.

  • وحید مارس 9, 2021

    باعرض سلام .اینجایی که همه حرف از این زدن که مردای خانواده دوست ومردایی که به مادرشون احترام میزارن آدمو بدبخت میکنن نه عزیز من مردی که عشق ومحبت کردن رو از مادرش یادگرفته باشه مرد زندگیه اون تمام جوانب احترام همه رومتوجه میشه .شماهایی که مینالین مشکلتون اینکه خونواده خودتون فقط وفقط دوست دارین حضور پررنگ داشته باشن واصلا اهل تعادل واحترام متقابل نیستین.آدمی که بی هویت وریشه باشه همون بهتر که اصلا نباشه تا اینکه با خواری وخفت زندگی کنه‌.ازدواج برمبنای مهربانی واحترام متقابل پایه هاش استواره والسلام

  • ز.اس آوریل 4, 2021

    من ۹ سال هست ک ازدواج کردم . شوهرم هر وقت که باهم دعوا میکنیم میره خونه مادرش و پشت من حرف میزنه . میگه زن من راجع شما اینو گفته اونو گفته اگر از هزار تا متلکی ک خواهرش میندازه یکیشو بیام بگم یه دعوا راه میندازه رو من دست بلند میکنه فقط هم تو سرم میزنه که اثری از قرمزی و کبودی دیده نشه و منو از خونه بیرون میکنه اخرین بار من نرفتم و ۲۰ روز منو گذاشت رفت . نمیدونم باید چه جوری تحملش کنم

  • حلما آوریل 18, 2021

    سلام
    همسر من یه آدم مستقل و با اعتماد بنفس بالاست اما هر بار که مادرش رو ببینه انگار به طور کلی من فراموش میشم و به شکل بسیار مصنوعی بیش از حد مادرش رو تحویل میگیره و وقتشو باهاش میگذرونه اصلا باورم نمیشه که اون آدم دانا حالا نشسته داره حرف های خاله زنکی میزنه با اینکه ۱۹ سال از زندگیمون میگذره ولی این رویه تمومی نداره سالهای اول بسیار آزار دهنده بود بعدها ساده سازی کردم و بی توجه به این موضوع شدم ولی وقتی دیدارمون طولانی بشه خیلی‌ها سخت میگذره اگرهم موضوع رو مطرح کنم فکر میکنه با مادرش مشکل دارم

  • ساجده می 18, 2021

    سلام. من یه مشکل اساسی که دارم اینه که وقتی مادرشوهرم یچی بهم میگه یا خواهرشوهرم کاملا بی دلیل بهم محل نمیذاره.. شوهرم هیچ عکس العملی نشون نمیده…. میگه نمیتونم به مامانم بی احترامی کنم، حرف من اینه میگم بی احترامی نکنه ولی باید یه عکس العمل نشون بده که به منم برنخوره، ک بفهمم منم براش مهمم، که اونا بدونن اجازه همچین برخوردی با من رو ندارن…… کاملا عادی و مثل همیشه باهاشون رفتار میکنه و من نمیتونم تحمل کنم و خیلی اذیت میشم

  • 💫 سپتامبر 3, 2021

    سلام پیش مشاوره خانواده رفتید؟

پیگیری

  1. بدحجابی خانواده شوهر دخترم روی دخترم اثر گذاشته چکار کنم؟ - دیدچه

ارسال نظر

سرویس مورد نظر را انتخاب کنید.

Social media & sharing icons powered by UltimatelySocial
Instagram
Facebook
Twitter
Pinterest
LinkedIn